وبلاگ شخصی احسان فردآقایی

وبلاگ شخصی احسان فردآقایی

بسم الله الرحمن الرحیم

مختصری از زندگی شخصی ام

اینجانب احسان فردآقایی از خانواده ای اصیل در اهواز بوده که به دلیل جنگ زدگی خانواده در ایام جنگ تحمیلی و کوچ موقت تعداد زیادی از بستگان به مشهد، در  آنجا متولد و البته چندی بعد به همراه سایر بستگان به اهواز بازگشتیم.
در سال 1372 از طریق مدرسه راهنمایی سروش با فعالیت های مسجد ارشاد اهواز آشنا شده و پس از جذب به فعالیت های فرهنگی آن تا سال 1391 (به مدت 19 سال) بهترین دوران عمر خود را در  فضای فرهنگی و مذهبی آن سپری کرده و تمام مراحل کار فرهنگی از نیرو تا فرماندهی پایگاه بسیج و مدیریت کانون فرهنگی هنری مسجد را در آن تجربه نمودم.
از سال 1378 با ورود به حوزه علمیه امام خمینی (ره) تحت زعامت حضرت آیت الله موسوی جزایری دوران طلبگی خود را آغاز کرده و تا سال 1388 که توفیق تلبّس به لباس مقدس روحانیت را پیدا کردم، از آن زمان تاکنون در درس خارج فقه و اصول این استاد گرانمایه و حلقات مشاوارت تخصصی آن حضور داشته ام.
تجربیات اجرایی و فرهنگی بنده در فضای مسجدی و ارتباط با بزرگان استان و اهواز زمینه ورود به کارهای اجرایی فرهنگی در سطوح بالاتر را برایم فراهم آورده و از سال 1382 وارد مجموعه فرهنگی - دانش آموزی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان خوزستان شده و مراتب مسئولیتی خود را از مسئولیت مدارس ناحیه یک اهواز و سپس مدارس اهواز و نهایتا در سطح معاونت استان، طی نمودم.
در سال 1390 و در حالی که مأموریتم در نهاد انقلابی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان رو به اتمام بود، به درخواست متقابل خود و اداره کل تبلیغات اسلامی استان خوزستان و در حالی که سوابق علمی و اجرایی نسبتاً قابل دفاعی در اختیار داشتم، با جذب شدن به نهاد انقلابیِ دیگری، عملاً وارد فضای بزرگ تری از خدمتگزاری و نیز اثرگذاری فرهنگی و اجتماعی در استان گردیدم.
همچنین از سال 1392  با اخذ مجوز تدریس در دانشگاه از نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، تدریس دو درس «اخلاق اسلامی» و «دانش خانواده و جمعیت» را در دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز آغاز نمودم که تاکنون نیز ادامه داشته و البته دانشگاه های دیگری از قبیل «علمی کاربردی» و «پیام نور» نیز در این سال ها به آن اضافه شده اند.

برخی سوابق بنده در حوزه های مختلف فرهنگی، اداری، اجرایی و آموزشی به شرح ذیل است:

سوابق تحصیلی:

1) دارای مدرک حوزوی سطح 2 در رشته: فقه و اصول از حوزه علمیه امام خمینی(ره) اهواز

2) دارای مدرک حوزوی سطح 3 دررشته: شیعه شناسی (کلام شیعه) از مرکز تخصّصی امیرالمؤمنین (ع) اهواز

3) اشتغال به تحصیل در درس خارج فقه و اصول حضرت آیت الله موسوی جزایری از سال1390

سوابق و مسئولیت های فرهنگی دولتی:

1) کارشناس امور مبلغین و ائمه جماعات اداره کل تبلیغات اسلامی استان خوزستان (به مدت 7 سال از 1390 تا 1397)

2) جانشین معاونت فرهنگی، پژوهشی و آموزشی اداره کل تبلیغات اسلامی استان خوزستان (به مدت کمتر از یک سال در 1398)

3) سرپرست معاونت فرهنگی، پژوهشی و آموزشی اداره کل تبلیغات اسلامی استان خوزستان (به مدت کمتر از یک سال در 1398 )

سوابق و مسئولیت های فرهنگی غیر دولتی:

1) معاونت برادران اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان استان خوزستان (به مدت 2 سال از 1386 تا 1388)

2) مسئول اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان مدارس اهواز (به مدت 2 سال از 1384 تا 1386)

3) مسئول اتحادیه انجمنهای اسلامی مدارس ناحیه یک اهواز (به مدت 2 سال از 1382 تا 1384)

4) فرماندهی پایگاه مقاومت بسیج امام خامنه ای(مدّظلّه العالی) مسجد ارشاد اهواز (به مدت 4 سال از 1385 تا 1389)

5) مدیر کانون فرهنگی، هنری امام رضا (ع) مسجد ارشاد اهواز (به مدت 4 سال از 1385 تا 1389)

عضویت در کمیته ها و شوراهای مختلف فرهنگی، اجتماعی و اداری:

1) دبیر ستاد صیانت از حریم عمومی و حقوق شهروندی اداره کل تبلیغات اسلامی خوزستان (سال های 1398-1393)

2) عضویت در شورای فرهنگ عمومی اهواز (سال های 1394-1392)

3) عضویت در کمیته نهضت مطالعه مفید شهرستان اهوا (سال های 1393-1392)

4) عضویت در ستاد احیای امربه معروف و نهی از منکر استان خوزستان (سال های 1395-1392)

5) عضویت در کمیته دائمی سلامت روانی، اجتماعی و اعتیاد استان خوزستان (سال های 1393-1392)

6) عضویت در کمیته ازدواج پایدار استان خوزستان (سال های 1394-1393)

7) عضویت در کمیته کاهش آسیب های اجتماعی و طلاق استان خوزستان (سال های 1395-1392)

8) عضویت در کمیته فرهنگی شورای مبارزه با مواد مخدر استان خوزستان (سال های 1398-1390)

9) عضویت در کمیته پیشگیری و مبارزه با مشروبات الکلی استان خوزستان (سال های 1396-1390)

10) عضویت در کارگروه فرهنگی و تبلیغات کمیسیون مبارزه با قاچاق کالا و ارز استان خوزستان (سال های 1397-1392)

11) عضویت در ستاد اقامه نماز استان خوزستان (سال های 1398-1392)

12) عضویت در کمیته ساختار و فناوری های مدیریت اداره کل تبلیغات اسلامی خوزستان (سال 1394)

13) عضویت در شورای پیشگیری از وقوع جرم استان خوزستان (سال های 1397-1393)

14) عضویت در کمیته استانی نظارت بر اجرای برنامه یشگیری از انتقال اچ آی وی (سال های 1397-1396)

15) عضویت در کمیته توسعه دولت الکترونیک و هوشمندسازی اداره کل تبلیغات اسلامی خوزستان (سال 1397)

16) عضویت در شورای حل اختلاف و ارشاد دانشجویی مرکز آموزش علمی کاربردی دادگستری خوزستان (سال 1397)

17) عضویت در شورای راهبری فرهنگی اداره کل تبلیغات اسلامی استان خوزستان (سال های 1399-1398)

سوابق تدریس های رسمی در مجامع علمی:

1) تدریس دروس اخلاق اسلامی و دانش خانواده و جمعیت در دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز (از سال 1392 تاکنون)

3) تدریس دروس دانش خانواده و جمعیت و اصول فقه 1 و 2 در دانشگاه علمی کاربردی دادگستری واحد اهواز (از سال 1395 تاکنون)

3) تدریس درس اخلاق اسلامی در دانشگاه پیام نور واحد اهواز (سال های 1395 تا 1397)

آثار علمی، تحقیقات و پژوهش های دینی:

1) واکاوی عدم انطباق روایات یمانی بر مدعی معاصر احمد اسماعیل بصری (پایان نامه سطح سه) (سال 1398)

2) پژوهشی پیرامون هرمنوتیک فلسفی (سال 1392)

3) درآمدی بر موسیقی و اثرات دنیوی و اخروی آن (سال 1389)

4) تحقیقی پیرامون چالش ها و مشکلات مسلمانان و شیعیان در کشورهای اروپایی (سال 1392)

5) تحقیقی پیرامون مفهوم و جایگاه عقل در کتاب و سنت (سال 1391)

6) تحقیقی پیرامون عناصر سازنده تمدن (سال 1391)

7) بررسی ریشه های علمی و عقلانی برخی از رذائل و فضائل اخلاقی (سال 1390)

8) پژوهشی پیرامون علم ائمه اطهار(علیهم السلام) (سال 1391)

9) پژوهشی پیرامون اثرات تأسیس و اقدامات دولت صفوی بر روابط شیعه و سنی(سال 1393)

10) تحقیقی پیرامون ادله عقلی و نقلی اثبات ولایت فقیه (سال 1391)

11) درآمدی بر ولایت مطلقه فقیه و بررسی برخی از موضوعات مرتبط با آن (سال 1394)

12) پژوهشی درآیه مودت و معنای کلمه القربی (سال 1391)

13) پژوهشی درمعنای تفویض (سال 1391)

14) تحقیقی پیرامون وضعیت مسلمانان یمن (سال 1391)

15) تحقیقی پیرامون آموزش و تبلیغ دین در عصر امامان شیعه (علیهم السلام) (سال 1391)

16) تحقیقی پیرامون منشاءاختلاف مذاهب و ارائه راهکارهایی جهت کم کردن آن (سال 1392)

17) پژوهشی پیرامون قیام زید بن علی ابن الحسین (ع) و اعتقادات فرقه زیدیه (سال 1392)

18) تحقیقی پیرامون مسأله رجعت (سال 1391)

19) پژوهشی پیرامون مفهوم شناسی شعائر اسلامی و شعائر شیعه (سال 1393)

20) پژوهشی پیرامون ریشه های اختلاف فقهی مذاهب و بیان راهکار های تقریبی در این زمینه (سال 1393)

21) تحقیقی پیرامون قیام زید بن علی ابن الحسین و بیان دیدگاه زیدیه پیرامون دو مسأله امامت و مهدویت (سال 1393)

بخشی از افتخارات، موفقیّت ها، تشویق ها و دریافت لوح های سپاس و قدرانی:

1) دریافت لوح سپاس از سرهنگ علیرضا هاتف، فرمانده سپاه ناحیه اهواز و آقای سید بهزاد علوی، رئیس اداره آموزش و پرورش ناحیه یک اهواز؛ به پاس خدمت به تشکل مقدس بسیج دانش آموزی در سال 1379

2) دریافت لوح سپاس از سردار رحیم نوعی اقدم، فرمانده ارشد سپاه در جنوب و دبیر کنگره سرداران و 16هزار شهید کربلای خوزستان؛ به پاس حضور فعال در برگزاری کنگره در سال 1379

3) دریافت لوح سپاس از سردار رحیم نوعی اقدم، فرمانده ارشد سپاه در جنوب؛ به مناسبت کسب رتبه «بسیجی نمونه» در سال 1380

4) دریافت لوح سپاس از سردار سید رضا میرزاده، فرمانده سپاه منطقه خوزستان؛ به پاس انجام مأموریت های محوّله در سال 1385

5) دریافت لوح سپاس از سردار محسن کاظمینی، فرمانده قرارگاه حضرت ابوالفضل(ع)؛ به پاس انجام مأموریت های محوّله در سال 1386

6) دریافت لوح سپاس از سرهنگ سید شکرخدا موسوی، فرمانده ناحیه مقاومت بسیج اهواز؛ به پاس انجام مأموریت های محوّله در سال های 1386 و 1387

7) دریافت لوح سپاس از آقای غلامعلی رضوانی، مسئول شورای نگهبان استان خوزستان؛ به پاس نظارت موفق بر فرایند انتخابات هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی در سال 1382

8) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین مسعود بهرامپور، مسئول حوزه نمایندگی ولی فقیه در جهاد کشاورزی خوزستان، به پاس همکاری های فرهنگی در سال های 1385 و 1386

9) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین لطف الله سپهر، مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خوزستان، به پاس زحمات فرهنگی در کانون فرهنگی هنری امام رضا (ع) مسجد ارشاد اهواز در سال 1388

10) دریافت لوح سپاس از آقای مهندس عبدالعزیز فدعمی، فرماندار اهواز؛ به پاس همکاری مؤثر با شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر شهرستان اهواز در سال 1392

11) دریافت لوح سپاس از آقای عارف وهاب زاده، مدیر کل فرهنگی و پیشگیری ستاد مبارزه با مواد مخدر وزارت کشور؛ به پاس تلاش ها در حوزه فرهنگی و پیشگیری از مصرف مواد مخدر درسال 1397

12) دریافت لوح سپاس از آقایان علی عماد، معاون استاندار خوزستان و سید موسی بلادیان، دبیر ستاد اقامه نماز خوزستان، به پاس زحمات انجام گرفته درعرصه ترویج و توسعه امر نماز در سال 1392

13) دریافت لوح سپاس از آقایان جمال عالمی نیسی، معاون توسعه مدیریت و منابع انسانی استانداری و سید موسی بلادیان، دبیر ستاد اقامه نماز خوزستان، به پاس زحمات انجام گرفته درعرصه ترویج و توسعه امر نماز در سال 1395

14) دریافت لوح سپاس از آقایان غلامرضا شریعتی، استاندار خوزستان و سید موسی بلادیان، دبیر ستاد اقامه نماز خوزستان، به پاس زحمات انجام گرفته درعرصه ترویج و توسعه امر نماز در سال های 1396 و 1397

15) دریافت لوح سپاس از آقای قدرت دهقان، معاون امنیتی، انتظامی استاندار خوزستان؛ به پاس حضور مؤثر در کمیسیون مبارزه با قاچاق کالا و ارز استان خوزستان در سال 1395

16) دریافت لوح سپاس از آقایان حسین لامی زاده، رئیس ستاد مبارزه با مواد مخدر استان خوزستان و محمد تقی زاده، مدیر کل آموزش و پرورش استان خوزستان و دبیر کمیته فرهنگی؛ به پاس تلاش در توسعه نهضت فرهنگی پیشگیری از آسیب های اجتماعی و مبارزه با مواد مخدر در سال 1396 و 1397

17) دریافت لوح سپاس از حجج الاسلام والمسلمین محمد قمی، رئیس سازمان تبلیغات اسلامی و محمد حسین بلک، مدیرکل تبلیغات اسلامی استان خوزستان؛ به پاس برنامه ریزی و انجام اقدامات مناسب فرهنگی در پیاده روی عظیم اربعین حسینی (ع) در سال 1397

18) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین حسین روحانی نژاد، معاون امور فرهنگی و تبلیغ سازمان تبلیغات اسلامی؛ به پاس انجام مأموریت های محوّله در سال 1396

19) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین مصطفی جلالی، معاون امور فرهنگی و تبلیغ سازمان تبلیغات اسلامی؛ به پاس انجام وظایف سازمانی در حوزه آموزش اقشار تأثیرگذار و اجرای طرح تحوّل اجتماعی در سال 1398

20) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین سید جواد موسوی هوایی، معاون پژوهشی و آموزشی سازمان تبلیغات اسلامی؛ به پاس زحمات انجام گرفته در برگزاری اجلاس سراسری نماز در سال 1393

21) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین علی دارابی، مدیر کل دفتر برنامه ریزی و آموزش های تخصصی سازمان تبلیغات اسلامی؛ به پاس قدردانی در برگزاری موفّق دوره های آموزشی تخصّصی در سال 1392

22) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین حسن رقیمی، مدیر کل امور مبلغین و مساجد سازمان تبلیغات اسلامی؛ به پاس انجام مأموریت های محوّله در سال های 1393 تا 1397

23) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین احمد حاتمیان، مدیر کل ادیان و مذاهب سازمان تبلیغات اسلامی؛  به پاس انجام مأموریت های محوّله در سال های 1393 و 1396

24) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین مجید باباخانی، مدیر کل تشکل های دینی و مراکز فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی؛ به پاس تلاش جهادی و تأثیرگذار در همکاری و انجام امور تشکل های دینی استان خوزستان در سال 1398

25) دریافت لوح سپاس از حجت الاسلام والمسلمین محمد حسین بلک، مدیرکل تبلیغات اسلامی استان خوزستان؛ به پاس انجام مأموریت های محوّله در سال های 1390 تا 1397

  • احسان فردآقایی

بمناسبت میلاد اسوه صبر و استقامت زینب کبری (س) بزرگ زن تاریخ ساز اسلام، مطالبی از علامه شهید مرتضی مطهری به چشمم خورد، حیفم اومد که نقل نکنم... تحلیل استاد از نقش زن در تاریخ، در این عبارات کوتاه ولی پرمغز، به حدی زیبا و مطابق واقع و بروز است، گویی در بین ماست....

نقش زن در تاریخ‏
...بحثى درباره «نقش زن در تاریخ» مطرح است که آیا اساساً زن در ساختن تاریخ نقشى دارد یا ندارد و اصلًا نقشى مى ‏تواند داشته باشد یا نه؟ باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟ همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید برآورد کرد؟.
زن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسى منکر این نقش نیست و آن نقش غیرمستقیم زن در ساختن تاریخ است. مى‏ گویند زن مرد را مى ‏سازد و مرد تاریخ را، یعنى بیش از مقدارى که مرد در ساختن زن مى‏تواند تأثیر داشته باشد زن در ساختن مرد تأثیر دارد. این خودش مسأله ‏اى است که نمى‏ خواهم امشب درباره آن بحث کنم.
آیا مرد روح و شخصیت زن را مى‏سازد (اعمّ از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر) یا نه، این زن است که فرزند و حتى شوهر را مى‏ سازد؟ مخصوصاً در مورد شوهر، آیا زن بیشتر شوهر را مى‏سازد یا شوهر بیشتر زن را؟ حتماً تعجب خواهید کرد که عرض کنم آنچه که تحقیقات تاریخى و ملاحظات روانى ثابت کرده است این است که زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصیت زن. بدین جهت است که تأثیر غیرمستقیم زن در ساختن تاریخ، لامنکر و غیرقابل انکار است. اینکه زن مرد را ساخته است و مرد تاریخ را، خودش داستانى است و یک مبحث خیلى مفصل.


سه شکل نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ:
1. زن، «شئ گرانبها» و بدون نقش‏. حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه مى ‏تواند باشد؟ به سه شکل مى ‏تواند باشد: یکى اینکه اساساً زن نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد، یعنى نقش زن منفى محض باشد. در بسیارى از اجتماعات براى زن جز زاییدن و بچه درست کردن و اداره داخل خانه نقشى قائل نبوده‏ اند؛ یعنى زن در اجتماع بزرگ نقش مستقیم نداشته، نقش غیرمستقیم داشته است، به این ترتیب که او در خانواده مؤثر بوده و فردِ ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است. یعنى زن مستقیماً بدون اینکه از راه مرد تأثیرى داشته باشد، به هیچ شکل تأثیرى در بسیارى از اجتماعات نداشته است. ولى در این اجتماعات زن على رغم اینکه نقشى در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است، بدون شک و برخلاف تبلیغاتى که در این زمینه مى‏کنند، به عنوان یک شئ گرانبها زندگى مى‏کرده است؛ یعنى به عنوان یک شخص، کمتر مؤثر بوده ولى یک شئ بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهایى‏اش بر مرد اثر می گذاشته است؛ ارزان نبوده که در خیابانها پخش باشد و هزاران اماکن عمومى براى بهره گیرى از او وجود داشته باشد، بلکه فقط در دایره زندگى خانوادگى مورد بهره بردارى قرار مى‏گرفته است. لذا قهراً براى مرد خانواده یک موجود بسیار گرانبها بوده، چون تنها موجودى بوده که احساسات جنسى و عاطفى او را اشباع مى‏کرده است و طبعاً و بدون شک مرد عملًا در خدمت زن بوده است. ولى زن شئ بوده، شئ گرانبها، مثل الماس که یک گوهر گرانبهاست؛ شخص نیست، شئ است ولى شئ گرانبها.


2. زن، «شخص بی بها» و داراى نقش‏
شکل دیگر تأثیر زن در تاریخ- که این شکل در جوامع قدیم زیاد نبوده- این است که زن عامل مؤثر در تاریخ باشد، نقش مستقیم در تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شئ، اما شخص بی بها، شخص بی ‏ارزش، شخصى که حریم میان او و مرد برداشته شده است. دقایق روانشناسى ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقى یعنى طرحى در خلقت بوده براى عزیز نگه داشتن زن. هر وقت این حریم بکلى شکسته و این حصار خرد شده است، شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است. البته از جنبه‏ هاى دیگرى ممکن است شخصیتش بالا رفته باشد مثلًا باسواد شده باشد، عالمه شده باشد، ولى دیگر آن موجود گرانبها براى مرد نیست. از طرف دیگر، زن نمى ‏تواند زن نباشد. جزء طبیعت زن این است که براى مرد گرانبها باشد، و اگر این را از زن بگیرید تمام روحیه او متلاشى مى ‏شود. آنچه براى مرد در رابطه جنسى ملحوظ است، دراختیار داشتن زن به عنوان یک موجود گرانبهاست نه دراختیار یک زن بودن به عنوان یک موجود گرانبها براى او. ولى آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست که یک مرد را به عنوان یک شئ گرانبها داشته باشد، بلکه این است که خودش به عنوان یک شئ گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد.
آنجا که زن از حالت اختصاص خارج شد (لازم نیست که اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد) یعنى وقتى که زن ارزان شد، در اماکن عمومى بسیار پیدا شد، هزاران وسیله براى استفاده مرد از زن پیدا شد، خیابانها و کوچه‏ ها جلوه گاه زن شد که خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانى و تماشاکردن، از نظر استماع موسیقى صداى زن، از نظر لمس کردن، حداکثر بهره بردارى را از زن بکند، آنجاست که زن از ارزش خودش، از آن ارزشى که براى مرد باید داشته باشد مى ‏افتد؛ یعنى دیگر شئ گرانبها نیست ولى ممکن است مثلًا باسواد باشد، درسى خوانده باشد، بتواند معلم باشد و کلاسهایى را اداره کند یا طبیب باشد، همه اینها را مى‏ تواند داشته باشد ولى در این شرایط (ارزان بودن زن) آن ارزشى که براى یک زن در طبیعت او وجود دارد دیگر برایش وجود ندارد. و درواقع در این وقت است که زن به شکل دیگر ملعبه جامعه مردان مى ‏شود بدون آنکه در نظر فردى از افراد مردان، آن عزت و احترامى را که باید داشته باشد دارا باشد.
جامعه اروپایى به این سو مى‏ رود، یعنى از یک طرف به زن از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى از قبیل علم و اراده شخصیت مى‏ دهد ولى از طرف دیگر ارزش او را از بین مى ‏برد.


3. زن، «شخص گرانبها» و داراى نقش‏
شکل سومى هم وجود دارد و آن این است که زن به صورت یک «شخص گرانبها» دربیاید، هم شخص باشد و هم گرانبها؛ یعنى از یک طرف شخصیت روحى و معنوى داشته باشد، کمالات روحى و انسانى نظیر آگاهى داشته باشد «1» و از طرف دیگر، در اجتماع مبتذل نباشد. یعنى آن محدودیت نباشد و آن اختلاط هم نباشد؛ نه محدودیت و نه اختلاط بلکه حریم. حریم مسأله‏ اى است بین محدودیت زن و اختلاط زن و مرد.
وقتى که ما به متن اسلام مراجعه مى‏ کنیم مى بینیم نتیجه آنچه که اسلام در مورد زن مى‏ خواهد، شخصیت است و گرانبها بودن. در پرتو همین شخصیت و گرانبهایى، عفاف در جامعه مستقر مى‏ شود، روانها سالم باقى مى ‏مانند، کانونهاى خانوادگى در جامعه سالم مى‏ مانند و «رشید» از کار درمى‏ آید. گرانبهابودن زن به این است که بین او و مرد در حدودى که اسلام مشخص کرده، حریم باشد؛ یعنى اسلام اجازه نمى ‏دهد که جز کانون خانوادگى، یعنى صحنه اجتماع، صحنه بهره بردارى و التذاذ جنسى مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش، چه به صورت لمس کردن بدنش، چه به صورت استشمام عطر زنانه‏اش و یا شنیدن صداى پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیّج باشد، اسلام اجازه نمى ‏دهد. ولى اگر بگوییم علم، اختیار و اراده، ایمان و عبادت و هنر و خلّاقیت چطور؟ مى ‏گوید بسیار خوب، مثل مرد. چیزهایى را شارع حرام کرده که به زن مربوط است. آنچه را که حرام نکرده، بر هیچ کدام حرام نکرده است. اسلام براى زن شخصیت مى‏ خواهد نه ابتذال.

سه گونه تاریخ‏
بنابراین تاریخ از نظر اینکه در ساختن آن تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یکدیگر دخالت داشته باشند، سه گونه مى‏ تواند باشد:

یک تاریخ تاریخ مذکّر است، یعنى تاریخى که به دست جنس مذکّر به‏طور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنّث هیچ نقشى در آن ندارد.

یک تاریخ تاریخ مذکّر- مؤنّث است اما مذکّر- مؤنّث مختلط، بدون آنکه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش، یعنى تاریخى که در آن این منظومه بهم خورده است؛ مرد در مدار زن قرار مى‏گیرد و زن در مدار مرد، که ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضى از آقاپسرها و دخترخانمها را ببینیم، مى ‏بینیم که چطور اینها دارند جاى خودشان را با یکدیگر عوض مى ‏کنند.

نوع سوم، تاریخ مذکّر- مؤنّث است که هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن، ولى مرد، در مدار خودش و زن در مدار خودش.
ما وقتى به قرآن کریم مراجعه مى ‏کنیم، مى‏ بینیم تاریخ مذهب و دین آن‏طور که قرآن کریم تشریح کرده است یک تاریخ مذکّر- مؤنّث است و به تعبیر من یک تاریخ «مذنّث» است یعنى مذکّر و مؤنّث هر دو نقش دارند، اما نه به صورت اختلاط بلکه به این صورت که مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش.
قرآن کریم مثل اینکه عنایت خاص دارد که همین‏طور که صدّیقین و قدّیسین تاریخ را بیان مى ‏کند، صدّیقات و قدّیسات تاریخ را هم بیان کند. در داستان آدم و همسر آدم نکته‏ اى است که من مکرر در سخنرانیهاى چند سال پیش خود گفته ‏ام و باز یادآورى مى‏ کنم.

                        مجموعه‏ آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏17، ص: 406 (کتاب حماسه حسینی/ ج 1 )

  • احسان فردآقایی

جز داغ هجران تو بر دل جراحتی نیست

چون روز عاشورایت روز قیامتی نیست

زندگى صحنه‌ى پیکارهاست.
زندگى میدان مبارزه‌هاست.
از این پیکارها و مبارزه‌ها، آن پیکار و مبارزه‌اى ارزش مى‌گیرد که با انگیزه‌اى پاک آغاز گردد و براى آرمانى عظیم به وجود آید و به خاطر عقیده‌اى ارجمند دنبال گردد. مبارزه و پیکار مقدس، انگیزه و عقیده‌اى مقدس مى‌خواهد.
زندگى انسان چیزى نیست جز همین عقیده و جهاد در راه آن و کوشش براى گسترش آن.
«ان الحیوة عقیدة و جهاد»
انسان آگاه، انسانى که هستى را شناخته و نقش انسان را شناخته و جهت حرکت هستى و انسان را شناخته، به این عقیده مى‌رسد که در این کاروان متحرک هستى، رکود کمتر از عقب‌گرد نیست و عقب‌گرد جز «تنهایى» نیست. و «تنهایى» ، در کویر هستى، جز مرگ نیست.
و به این عقیده مى‌رسد که انسان باید بارور گردد و شکل خود را انتخاب کند و جهت بگیرد و در درون او و در جامعه‌ى او، جز حق حاکمى نماند.
به دنبال آن شناخت و این عقیده، آن جا که مى‌بیند طاغوتى به سرکشى برخاسته و طاغوتى خلق را به بند کشیده و استعدادها را راکد گذاشته تا از آن‌ها بهره بستاند، در آن جا آرام نمى‌نشیند. براى گسترش حکومت حق در درون انسان و در جامعه‌ى او کوشش مى‌کند و براى این درگیرى، به نیازها مى‌اندیشد و براى تأمین آن‌ها تلاش مى‌نماید.
حسین (ع) ، انسانى آگاه، انسانى معتقد، انسانى راه رفته است.
او با طاغوتى روبروست که خلق را براى خود مى‌خواهد و آن‌ها را پل خویش مى‌شمارد و از آن‌ها بیشترین بهره‌ها را طلبکار است.
و براى این بهره‌بردارى، آن‌ها را به رذالت کشانده،
شخصیتشان را شکسته،
با سرگرمى‌ها تخدیرشان کرده است.
حسین (ع) ، این انسان آگاه، این آگاه آزاد و این آزاد مسئول، براى این آزادى و آن حکومت، مبارزه‌اش را شروع مى‌کند.
                                                     

             منبع: کتاب عاشورا، صفحه 46 استاد علی صفایی حائری

  • احسان فردآقایی

 the good of this world and the hereafter

قالَ الباقرُ علیهِ السّلام:
مَا مِنْ عَبْدٍ أُعْطِىَ قَلْباً شَاکِراً وَ لِسَاناً ذَاکِراً وَ جَسَداً عَلَى الْبَلَاءِ صَابِراً وَ زَوْجَةً صَالِحَةً إِلَّا وَ قَدْ أُعْطِىَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة.
imam baqir (peace be upon him):none of gods servants has been given a thankful heart, a praying tongue, an enduring body in the wake of difficulties, and a virtuous wife unless they have been given the good of this world and the hereafter.
mishkat al-anwar, p 276
alongside the one who has a thankful heart, a praying tongue, and an enduring body in the wake of calamities, a virtuous wife is needed so that he may be provided with the good of this world and the next. what would be better than the good of this world and the hereafter put together?

منبع: کتاب چهل حدیث برای همسران(مردان)

  reference: forty traditions for spouses- the men

  • احسان فردآقایی

به نظرم اسم شبکه های اجتماعی رو باید گذاشت: «شبکه های اجفرادی»..........

چون هرچی ادم به این شبکه ها و گروه ها و فضاهای مجازی مبتلا میشه، روز به روز زندگی اش انفرادی تر میشه....!!!!!!

و اما کلیاتی در خصوص ماهیت این شبکه ها:

شبکه‌های اجتماعی
هر فردی در درون خود، دو گرایش و میل کلی دارد. گرایش و حرکت به سوی فطرت بشری و گرایش به حرکت در مسیر امیال نفسانی.
خداوند حکیم هر یک از این دو گرایش را با توجه به نیازهای انسان برای ادامه زندگی، در تمام افراد قرار داده است. هر فرد این فرصت را دارد تا هر یک از این امیال را در مسیر صحیح خود به حرکت در آورد.
میل به زندگی جمعی و حضور در اجتماع انسانی از گرایشات فطری افراد است. انسان موجودی اجتماعی است. او دوست دارد در جمع حضور داشته باشد و کارها را به صورت جمعی به سرانجام رساند. اساساً انسان نیاز به حضور در اجتماع دارد، چرا که بسیاری از توانمندی‌ها و استعدادهای او با حضور در جمع و شرکت در اجتماعات گوناگون شکوفا می‌شود.
خانواده، اقوام، مدرسه، روستا، شهر و ... هر یک به نحوی به این نیاز فطری بشریت، پاسخ می‌دهند.
دین مترقی اسلام نیز به این گرایش فطری بسیار توجه کرده است. در اسلام غالب اعمال، اگر به صورت جمعی انجام شود بیشتر مورد توجه خداوند قرار خواهند گرفت.
اگرچه تا سال 2006 کسی گمان نمی‌کرد که اینترنت، به واسطه شبکه‌های اجتماعی مجازی بتواند اجتماعات سنتی را تحت تأثیر خود قرار دهد، اما به تدریج این میهمان ناخوانده، آرام آرام وارد خانه‌ها شد. پس از تحول در اینترنت و ارتقای فناوری آن به «وب 2»، سرعت فتح خانه‌ها شتاب بیشتری گرفت و با ورود نرم افزارهای ارتباطی، همانند سونامی به تمام اجتماعات سنتی نفوذ و در برخی موارد جایگزین آن شد.ش


انواع شبکه‌های اجتماعی
همانگونه که بیان شد، شبکه ارتباطی و اجتماعی انسان‌ها را می‌توان به دو گروه کلی حقیقی و مجازی تقسیم کرد. گروه اول فواید و ثمرات خود را در طول تاریخ بشریت به اثبات رسانده و کسی در اهمیت آن تردیدی ندارد. اما گروه دوم به عنوان مجموعه جدید فناوری ارتباطات، هنوز برای بسیاری گنگ، مبهم و ناشناخته است و بسیاری بدون توجه به تبعات آن، یک دل و نه صد دل عاشق سینه چاک آن گشته‌اند.
جهت روشن شدن موضوع، ابتدا باید به تعریف چنین شبکه‌هایی پرداخت.


تعریف شبکه‌های اجتماعی مجازی
شبکه‌های اجتماعی مجازی، مجموعه ای متشکل از انسان‌ها و روابط بین آن‌ها است. در این شبکه‌ها به انسان‌ها نقاط و یا گره (nodes) و به ارتباط بین آن‌ها، یال (link) می گویند.


انواع شبکه‌های اجتماعی مجازی
شبکه‌های اجتماعی به صورت‌های گوناگونی تقسیم می‌شوند. بر اساس روش جدید تقسیم بندی، در حال حاضر شش نوع شبکه اجتماعی در جهان وجود دارد؛ شبکه‌های اجتماعی متن محور ، فیلم محور ، تصویرمحور ، موضوع محور ، مخاطب محور و تلفیقی شش نوع شبکه اجتماعی موجود در جهان هستند.
شبکه‌های اجتماعی گروه آخر، در حال حاضر با مقبولیت بسیار زیادی روبرو هستند بگونه ای که امروز نام برنامه‌های ارتباطی مانند وایبر ، واتس‌اپ ، لاین ، تانگو ، تلگرام و بی‌تاک نام‌هایی آشنا در دنیا محسوب می‌شوند. خرید برنامه ارتباطی واتس‌اپ توسط فیسبوک به ارزش 19 میلیارد دلار در سال 2014 میلادی نشان از اهمیت و ارزش این نوع از شبکه‌های ارتباطی است.


شبکه اجتماعی یا شبکه ضد اجتماعی
ورود برنامه‌های ارتباطی با نام شبکه های اجتماعی به حریم زندگی اجتماعی، موجب دور شدن انسان‌ها از یکدیگر شد. و در کمال تأسف، این دوری بیشتر در خانواده‌ها اتفاق افتاد.
امروزه سازوکارهای مختلف اجتماعی(خانه، نظام‌های آموزشی، دستگاه‌های فرهنگی و از همه مهم‌تر فضای مجازی)، انسان را به سمتی رهنمود می کند که تفرّد و تنهایی او بیشتر شود. ساختار این روند به‌گونه‌ای است که در نقشه تِرِند گذاری که در سال 2010 منتشر شد، تفرّد به ‌عنوان یکی از 13 مگاترند آینده در بازه زمانی 2010 تا 2015 معرفی‌شده است.
یعنی پیش‌بینی می‌شود که در سال 2015 (سالی که اکنون در آن به سر می‌بریم) اکثر انسان‌ها دارای زندگی فردی همراه با دنیاهایی متفاوت از یکدیگر باشند. در این زندگی اگرچه خانواده وجود دارد، اما پدر، مادر و فرزند زیر یک سقف هستند اما.... جهت مطالعه به ادامه مطلب بروید:

  • احسان فردآقایی

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که، ...

جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!

حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!

یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.

من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.

خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.

فصل نهم: شهدا در روز رستاخیز

خداوند متعال درباره شهدا مى‏فرماید:وَاَشْرَقَتِ اْلاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها ووُضِعَ الْکِتابُ وَجى‏ءَ بِالنَّبِیّینَ وَالشُّهَداءِ وَقُضِىَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِ‏ّ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ(256) و به طور کلى در قرآن مجید از چندین گروه به عنوان شهدا (گواهان) بر اعمال در روز قیامت یاد شده است.

شهادت (گواه) بر شى‏ء عبارت است از تلقى و دریافت آن از راه حضور و رؤیت که این مرحله، مرحله تحمل و دریافت شهادت است و گواهى دادن درباره‏ امرى پس از دریافت آن و این مرحله از شهادت، مرحله ادا نامیده مى‏شود و واضح است که شهادت بر اعمال (در روز قیامت) تنها گواهى بر صورت ظاهرى اعمال نیست، بلکه شهادت بر باطن اعمال و وضعیت آنها از نظر اطاعت و معصیت و یاسعادت و شقاوت مى‏باشد؛ چرا که مقتضاى حکم و قضاوت بر اساس گواهى شهدا، آن هم از سوى «احکم‏ الحاکمین» همین است که شهادت بر حقیقت و باطن اعمال باشد.

درک و تلقى اوصاف حقیقى اعمال غیر ممکن است، مگر براى شاهدانى که از ریشه و منشأ آنها مطلع باشند و بر ضمایر و نهانها و نیتها وقصدها آگاهى داشته باشند. از این‏رو شهادت در روز قیامت، در عین اینکه نوعى تکریم و ارج نهادن به مقام شاهد به شمار مى‏رود لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ اِلاَّ بِاِذْنِهِ(257) در عین حال تنها به کسانى اختصاص دارد که در دنیا چنین مقامى (نگاهى از ضمایر) به آنها ارزانى شده باشد، خداوند متعال مى‏فرماید:«لا یَتَکَلَّمُونَ اِلاَّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقالَ صَواباً(258) و صواب، ضد خطاست.

و نیز مى‏فرماید:اِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِ‏ّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ(259) بنابراین، شهادت در آن روز تنها براى کسانى ممکن خواهد بود که اعمال عاملین را به طور دقیق و بدون هیچگونه خطا و اشتباه حفظ و ضبط نمایند.

برای ادامه مطلب کلیک کنید:

  • احسان فردآقایی

به بهانه نیمه شعبان و ولادت کسی که همه فکر می کنند، او غایب است و باید منتظر ظهورش بود...!!! غافل از اینکه او حاضر است و ما در دوران غیبت از خوبی ها و پاکی ها به سر می بریم و ادعایمان می شود که از جمله دوستداران و منتظران او هستیم...

ورود امام زمان ممنوع!!!
شوخی نبودکه،شب عروسی بود!!
همان شبی که هزارشب نمیشود
همان شبی که همه به هم محرمند...
همان شبی که وقتی عروس بله میگوید
به تمامی مردان داخل تالارکه نه،به تمام مردان شهرمحرم میشود!
این را ازفیلم هایی که درفضای سبزداخل شهرمیگیرندفهمیدم!!
همان شبی که فراموش میشودعالم محضرخداست...
آهان یادم آمد،
این تالارمحضرخدانیست،تامیتوانید
معصیت کنید!!
همان شبی که دامادهم آرایش میکند...
همه وهمه آمدندحتی خان دایی...
اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد،حق پدری دارندبرما...!!
مگرمیشوداونباشد؟!
عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود،اما آقا آمده بود...
به تالارکه رسیدسردرتالارنوشته بودند:ورودامام زمان ممنوع!!
دورترهاایستادوگفت دخترم عروسیت مبارک ولی...
ای کاش کاری میکردی تامن هم میتوانستم بیایم...
مگرمیشودشب عروسی دختر،پدرنیاید؟!من آمدم اما...
گوشه ای نشست وبرای خوشبختی دخترکش دعاکرد...
چه ظالمانه یادمان میرودکه هستی!
ماکه روزیمان راازسفره تومیبریم ومیخوریم،باشیطان میپریم ومی گردیم...
میدانم گناه هم که میکنیم،بازدلت نمی آید نیمه شب درنمازدعایمان نکنی
اشتباه میکنند
این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مد است
نه ساپورت های رنگاوارنگ
نه انواع شلوارهای پاره
و مدل های موی غربی
و نه روابط نا مشروع و دزدی
این روزها
فقط
در آوردن اشک مهدی فاطمه (عج) مد شده!!
اللهم عجل لولیک الفرج....

  • احسان فردآقایی

می دونستید یه جاهایی باید بی حجاب بود و یه جاهایی باید با حجاب ...!!

اما کجاها باید با حجاب بود و کجاها باید بی حجاب بود رو، در ادامه بخونید:

صدرالدّین قونوی از «صحیح بخاری» نقل کرده است که وجود مبارک پیغمبر ص فرمود: «لأَحدُکُم اَهْدی إلی منزلِهِ فی الجنّة منه إلی منزله فی الدّنیا»: شماها به جایی می‌رسید که آدرس خانه خود در بهشت را بهتر از آدرس خانه دنیایتان می‌دانید.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این زمینه می‌فرماید: «أیُّها النّاس سَلونی قبل أن تفقِدونی فلاءنا بطُرق السماء أعلم منّی بطرق الاءرض»: قبل از این که مرا از دست بدهید، هر چه می‌خواهید از من بپرسید؛ زیرا من راههای آسمان را بهتر از راههای زمین می‌دانم. منظور از این آسمان ظاهراً آسمانی است که قرآن می‌فرماید: (وفی السَّماءِ رزقکم وما توعدون)؛ یعنی، آسمانی است که درِ آن به روی کافران باز نمی شود: (لاتُفَتَّحُ لهم أبواب السَّماء)؛ نه این آسمان ظاهری. به عبارت دیگر حضرت علی (علیه السلام) نمی خواهد بفرماید من علم نجوم را بهتر از علوم طبیعی
دیگر می‌دانم بلکه می‌فرماید مسائل مربوط به آسمانِ غیب، برای من مشهود تر از مسائل طبیعت است. زیرا عالم طبیعت، چیزی جز تیرگی و گنگی نیست.
گاهی می‌گوییم فلان شخص در فلان موضوع، عالمتر از موضوعات دیگر است؛ یعنی مدّتها در آن رشته، کار کرده است؛ امّا گاهی می‌گوییم: خورشید بهتر از ستاره، معلوم است. برای اینکه شفّافتر و روشنتر است؛ در ارزیابی دید، همان دید است ولی «مرئی» فرق می‌کند. طبیعت، تیره است و آن گونه که ماورای طبیعت، مشهود سالکِ واصل است، خود طبیعت مشهود نیست. این به آن جهت نیست که انسان عارف، در ماورای طبیعت، «اعلم» است؛ بلکه برای این است که اصولاً سهم طبیعت از هستی، کم است و به همان اندازه اندک هم معلوم می‌شود، لیکن اگر حدیث را بر معنای جامع آن حمل کنیم بهتر است، یعنی از هر دو جهت حضرت علی (علیه السلام) به راههای آسمان واقفتر از راههای زمین است.

اثر شهود
کسی که به این بارگاه منیع باریابد، خدا حمد و ثنای او را می‌شنود. خداوند، سمیع است و همه چیز را می‌شنود: (وَاِن تجْهَر بالقول فإنه یعلم السرَّ وأخفی). چون علم او شهودی است.
هنگامی که نمازگزار در رکوع می‌گوید: «سبحان ربّی العظیم و بحمده» چون سر از رکوع برمی دارد می‌گوید: «سَمِعَ الله لمَن حمده». این عبارت، از یک نظر دعاست و در بعضی از نصوص، نقل شده که ذات اقدس اِله به زبان بنده اش می‌گوید: «سمع الله لمن حمده» یعنی، خدا ستایش بنده اش را شنیده است.
ذات اقدس اله دو «سمع» دارد: سمع مطلق، که همه چیز حتّی بدگویی بَدان را نیز می‌شنود. و سمع خاص، همان چیزی که ما در تعبیرات محاوره ای می‏گوییم: فلان کس حرف ما را نشنیده است؛ یعنی به آن ترتیب اثر نداده است؛ نه این که متوجّه نشده. و این که گفته می‌شود: خدا «سمیع الدّعاء» است؛ یعنی گوش به حرف دعاکننده داده و به آن ترتیب اثر می‌دهد، و معنای، «سَمِعَ الله لمن حمده» این خواهد بود که خداوند تحمید سالکِ واصل را شنیده می‌گیرد و بر آن، آثار خاص را مترتّب می‌کند.

حجاب شهود
مهمترین فضیلت اخلاقی، شهود ذات اقدس اله است، و تحصیل سایر فضایل مقدّمه این هدف سامی و عالی است. برای رسیدن به این هدف باید هرگونه حجابی چه حجاب ظلمانی و چه حجاب نوری برطرف شود، ما سوای خدا حجاب این شهود است؛ ولی برای این که انسان به آن مراحل نهایی نزدیک شود، ابتدا باید حجابهای معروف ظلمانی را، که جزء رذایل اخلاقی است، برطرف کند سپس به تدریج به رفع حجابهای نِسبی نوری بپردازد.
قبلاً، توجّه به این نکته سودمند است که حجاب در مقابل نیروی ادراکی است. اگر نیروی ادراکی، ادراکی ظاهری باشد، امور مادی حاجب آن است و اگر نیروی ادراکی امری باطنی باشد، امور معنوی و باطنی، حجاب آن است؛ مثلاً اگر کسی بخواهد شخصی را ببیند، چنانکه بین ناظر و منظور پرده، یا دیواری فاصله باشد این حجاب، حجاب صوری و ظاهری است که جلو دید و نگاه ظاهری و احیاناً جلو شنیدن یا لمس کردن او را می‌گیرد.
قرآن درباره حجاب ظاهری می‌فرماید: (وَاِذا سَألتموهنَّ متاعاً فاسألوهنَّ مِن وَراء حجاب): اگر خواستید چیزی را از زنان پیامبرص طلب کنید از پشت حجاب در، پرده و یا دیوار بطلبید و مستقیماً از آنان چیزی را سؤال نکنید. سایر زنهای عفیف هم باید به زنان رسول اکرم ص تاءسّی و از آنها پیروی کنند.
گاهی حجاب، باطنی و معنوی است. در این نوع حجاب، سخن از در و دیوار و قرب و بُعد زمانی یا زمینی مطرح نیست؛ ولی وصف ذمیمی جلو دید یا جلو شنیدن انسان را می‌گیرد و آن دید و شنیدن باطنی در اثر آن رذیلت، محجوب می‌شود، مثلاً همه ما کم و بیش رؤیاهایی صادق را سراغ داریم. انسان، چیزهایی را در عالم خواب می‌بیند و یا می‌شنود. اولیای اِلهی همان شنیدنیها و دیدنیها را در حالت بیداری دارند؛ ولی ما که از شنیدن آن شنیدنیها و دیدن آن دیدنیها محرومیم برای آن است که در زمان بیداری محجوبیم. آن امور معنوی به ما خیلی نزدیکند ولی ما از آنها دوریم.
خدای سبحان از زبان کافران، در قرآن کریم نقل می‌کند که به رسول اکرم ص گفتند: (... ومِن بَیننا وبینِکَ حجابٌ فاعْمَل اِنّنا عامِلون): میان ما و تو حجابی است که ما حرفهای تو را نمی شنویم، شخصیّت حقوقی و رسالت تو را نمی بینیم. چون آنچه را باید ببینند باید با چشم دل ببینند و نابینا محجوب از دیدن و ناشنوا محجوب از شنیدن است. از این رو ذات اقدس اله در قرآن کریم در همین زمینه می‌فرماید: (وَاِذا قَرَأت القُران جَعَلنا بینک وبَینَ الّذینَ لایُؤمِنونَ بالاخِرَة حجاباً مستوراً): هنگامیکه قرآن قرائت می‌کنی، میان تو و کسانی که به قیامت معتقد نیستند حجابی نادیدنی برقرار می‌کنیم. یعنی خود آن حجاب هم دیدنی نیست.

حجاب مستور
گاهی حجاب، موجود مادی است، و گاهی خود حجاب مانند گناه، مستور است؛ یعنی خود گناه، حجاب است و نمی گذارد انسان تبهکار جایی را ببیند، ولی حجاب بودن این گناه، مستور است و کسی هم آن را نمی فهمد.
برای اینکه ما به چنین حجابی مبتلا نشویم و بین ما و رسول خدا و نیز بین ما و کلام خدا و خود خدا هیچ حجابی نباشد، باید گناه نکنیم؛ زیرا اولین قدم در تهذیب روح، انجام واجب و ترک حرام است. کسانی که این حجاب را برطرف نکرده و مبتلا به آن شده اند، نه تنها در دنیا به لقای حقّ، موفّق نیستند، بلکه در آخرت نیز که ذات اقدس اِله، ظهور بیشتری دارد محجوبند؛ چنانکه می‌فرماید: (اِنَّهُم عَن ربِّهم یومئذٍ لَمَحجوبون) بدترین کیفر و تلخترین عقاب برای تبهکاران، این است که روزی که خدای (نورُ السَّماوات والأَرض) با آن نور ظهور می‌کند و همگان خدا را با چشم دل می‌بینند، این گروه تبهکار از شهود جلال و جمال حق محروم و محجوبند.
اصل اینکه گناه حجاب است در بیانات نورانی امام سجّاد (علیه السلام) در دعای ابوحمزه ثمالی و دعای امام هفتم (علیه السلام) که در روز مبعث خوانده می‌شود، آمده که به خدا عرض می‌کنند: «... وأنَّ الرّاحل إلیک قریبُ المسافَة وأنَّک لاتَحْتجِبُ عَنْ خَلقِکَ إلاّ أن تحجُبَهُم الْاءَعْمالُ دونَک»: پروردگارا! اگر کسی اهل سیر و سلوک باشد و بخواهد به سوی تو سفر کند، راه وی به تو، نزدیک است و تنها چیزی که نمی گذارد انسان، راه نزدیک را طی کند همان عمل بد بندگان است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌فرماید: «بَینکم و بین الموعِظَةِ حجابٌ من الغُرّة»[3]: علّت این که موعظه در شما اثر نمی کند مغرور بودن شماست. انسانی که با بیماری جزئی از پا در می‌آید و با حادثه ای زمینگیر می‌شود باز مغرور است! این غرور، حجاب او است ونمی گذارد انسان، متّعِظ شود. موعظه، همان حالت «جذبُ الخلق اِلی الحقّ» است. پس غرور و غفلت و سایر رذایل اخلاقی حجابند و نمی گذارند انسان، حق را بیابد. به همین جهت انسان عمری به بیراهه می‌رود و هر دری را می‌زند سرشکسته برمی گردد.

برگرفته از کتاب «مبادی اخلاق در قرآن» تالیف استاد آیت الله جوادی آملی، صفحات 201 تا 203

  • احسان فردآقایی

چند وقتی است در میان منابع تألیف شده در زمینه مباحث اخلاقی، به دنبال متون و سرفصل هایی بودم که برای دانشجویان رشته های پزشکی، به نسبت کتاب «آئین زندگی» که معمولاً در ساعت درسی «اخلاق اسلامی» در دانشگاه تدریس می شود، و سرفصل های آن کمتر با فضای تحصیلی و کاری دانشجویان رشته های پزشکی مرتبط است؛ مفید تر و کاربردی تر باشد؛ تا اینکه به کتاب «اخلاق پزشکی» تألیف جناب آقای «نعمت الله یوسفیان» برخورد نمودم و از میان دیگر منابع موجود در این زمینه، آن را موجز و مفیدتر دیدم.

بنابراین بخش نسبتاً اعظمی از این کتاب را -البته با حفظ امانت داری در درج نام مؤلف گرامی بر روی جزوه درسی- جهت تدریس تعدادی از ساعات درسی درس «اخلاق اسلامی»، انتخاب نموده و متن آن را در اختیار دانشجویان محترم قرار داده ام که امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد.


برای دریافت فایل جزوه آموزشی، اینجا رو کلیک کن: دریافت pdf

  • احسان فردآقایی

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که، ...

جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!

حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!

یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.

من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.

خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.

فصل هشتم: نامه اعمال

خداى متعال مى‏فرماید:وُکُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرهُ فى عُنْقِهِ فى وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقیهُ مَنْشُوراً * اِقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً(214).

خداى متعال در این آیه بیان مى‏دارد که «طائر» انسان را؛ یعنى همان عمل که او آن را به فال نیک یا بد مى‏گیرد همراه او و ملازم او قرار داده است. بنابراین، طائر انسان، همان عمل اوست که به گردنش آویخته است و از این رو طائر در آیه، به «فى عنقه = بر گردن بودن» توصیف شده است.

اعمال انسان که به نفع یا زیان او ضبط و حفظ مى‏شوند، در دنیا براى او محسوس نیستند؛ زیرا که «حواس» تنها با سطح و ظاهر اشیاء تماس پیدا مى‏کنند و عمق و باطن امور را تنها از راه آثار و نشانه‏ها درک مى‏کنند، ولى نشأه (جهان) دیگر جهانى است که همه نهانها در آن آشکار مى‏گردد و به آزمایش گذاشته مى‏شود و همه چیز ظاهر و بارز مى‏شود وَبَرَزُوا للَّهِ‏ِ جَمیعاً ازاین رو طائر را به کتاب و نامه‏اى وصف کرده است که شخص آن را گشوده و آشکار مى‏یابد.

خداى متعال مى‏فرماید:اَحْصیهُ‏اللَّهُ وَنَسُوهُ(215) و نیز فرمود:بَلْ بَدالَهُمْ مَّاکانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ(216) و در آن «احصاء = شماره کردن» و «بداء = آشکار شدن» و «لزوم = ملازم بودن» را به نفس اعمال نسبت داده است؛ زیرا که کتاب (نامه اعمال) خود اعمال و یا حقیقت آنها را در بر دارد نه خطها و نوشته‏هایى که در میان آنها طبق قرارداد و اصطلاح، بر مفاهیم معینى دلالت دارند.

خداوند متعال در این باره مى‏فرماید:یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُالنَّاسُ اَشْتاتاً لِیُرَوْا اَعْمالَهُمْ * فَمَنْ یَّعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَمَنْ یَّعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ(217).

و نیز مى‏فرماید:وَلِیُوَفِّیَهُم اَعْمالَهُمْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ(218) و چند آیه دیگر که مضمونى شبیه به مضمون آیه‏هاى یاد شده دارند مانند:یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ اْلأِنْسانُ وَاَنَّى لَهُ الذِّکْرى‏(219) و یُنَبَّؤُا اْلأِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَاَخَّرَ(220).

پیش از این، به این حقیقت اشاره کردیم که آن روز (رستاخیز) محیط به جمیع مراتب وجود است و همه آن مراتب را داراست و لذا همان‏طور که خود اعمال، حاضر و ظاهر مى‏شوند، حقایق اعمال و واقعیتشان نیز حضور مى‏یابند.

برای مطالعه ادامه مطلب، کلیک کنید:

  • احسان فردآقایی

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که، ...

جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!

حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!

یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.

من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.

خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.

فصل هفتم:میزان‏

خداوند فرموده است:وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ فَاُولئِکَ الَّذینَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ(206). در این آیات خداوند بیان فرموده است که در روز قیامت «وزن» یا «کشیدن» حقیقتى است ثابت. شاید جمع بودن «موازین» در عبارت:فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ و مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ به اعتبار تعداد وزن کردنها باشد.

همچنین در این آیات بیان شده است که سنگینى در نیکیها و سبکى در بدیهاست، با وجود اینکه ظاهر امر مقتضى خلاف این مطلب است، همچنانکه مى‏فرماید:وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ(207).

و:یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا(208).

و:ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلیَن(209).

این سنگینى نیکیها و سبکى بدیها، همان‏طور که خود خداوند روشن ساخته است، به خاطر بقاى نیکیها و نابودى بدیهاست:فَاَمّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَاَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى اْلاَرضِ(210). بنابراین، سنگینى در نیکیهاست نه در بدیها. در عبارت:اوُلئکَ الَّذینَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ اشاره‏اى به همین مطلب وجود دارد.

در جاى دیگر فرموده است:وَنَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَاِنْ کانَ مِثقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اَتَیْنابِها وَکَفى‏ بِنا حاسِبینَ(211) و در آن موازین را به «قسط» که همان عدل است، تفسیر نموده و وجه سنگینى در نیکیها و سبکى در بدیها را نیز بیان فرموده است.

در «توحید» از امیرالمؤمنین (علیه السلام) راجع به:فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ روایت شده است که منظور از آن حسنات است. حسنات و سیئات هردو وزن مى‏شوند: حسنات سنگینى ترازو و سیئات سبکى آن هستند.

و در احتجاج از او نقل شده که:«مراد همان کمى یا زیادى نیکیهاست».

با آنچه گذشت معناى آیه زیر واضح مى‏گردد:اُولئِکَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَلِقائِهِ فَحَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً(212) چه با از میان رفتن و حبط اعمال، جایى براى ترازوى عدل الهى و اندازه‏گیرى نمى‏ماند و با این مطلب آشکار مى‏گردد که اندازه‏گیرى با ترازوى عدل، در روز قیامت، تنها مختص به اعمالى است که حبط نشده یعنى از میان نرفته باشد. و به همین خاطر هم هست که آیه فوق با این آیه منافاتى نمى‏یابد:فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ فَاُولئِکَ الَّذینَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فى جَهَنَّمَ خالِدُونَ * تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فیها کالِحُونَ * اَلَمْ تَکُنْ آیاتى تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ * قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَکُنَّا قَوْماً ضالّینَ(213).

از مباحث قبلى، معانى روایاتى که در این باب آمده است روشن مى‏گردد:

در احتجاج آمده است:«هنگامى که زندیق مشهور از امام صادق (علیه السلام) پرسید که آیا اعمال وزن مى‏شوند؟ حضرت پاسخ داد: خیر؛ زیرا اعمال جسم نیستند. و نیز کسى احتیاج به وزن کردن اشیاء دارد که عدد اشیاء و سبک سنگینى آنها را نداند و خداوند هیچ چیز بر او پوشیده نیست. زندیق پرسید پس معناى «میزان» چیست؟ حضرت فرمود: یعنى عدل.

زندیق دوباره پرسید پس عبارت:فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ که در قرآن آمده است یعنى چه؟ حضرت فرمود یعنى کسى که عملش راجح باشد».

در «توحید» از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است که:«امّا این گفته خدا که نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْط یعنى ترازوى عدل که همه خلایق در روز قیامت بدان سنجش مى‏گردند. و خداوند با گرفتن حق مردم از یکدیگر، آنها را با ترازوى عدل به جزا مى‏رساند».

در «کافى» و «معانى» نقل شده است که:«از حضرت صادق (علیه السلام) راجع به ونَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْط یوم القیامة سؤال شد، حضرت پاسخ داد: مراد از موازین همان انبیا و اوصیا هستند». دلیل چنین پاسخى از آنچه گذشته روشن مى‏گردد.

در «کافى» از امام سجّاد (علیه السلام) در کلامى راجع به زهد، نقل شده است:«اى بندگان خدا! بدانید که براى مشرکین ترازوى عدل الهى نصب نمى‏گردد و نامه‏هاى اعمال ایشان، گشوده نمى‏شود، بلکه همگى بر جهنم گردآورده مى‏شوند. نصب ترازوى عدل الهى و گشودن نامه‏هاى اعمال، تنها از آنِ مسلمانان است، اى بندگان خدا از او بترسید».

  • احسان فردآقایی

بشر خسته از ظلم ها و سختی ها و دنیاگرایی های افراطی قرن 20 ، و در راس همه، دو جنگ جهانی خانمان برانداز، داشت به سمت معنویت و نقش آن در زندگی خودش پی می برد؛ ضمن اینکه بدون شک دین اسلام در این میان در صدر گرایش مردم جهان بود، که غرب، برای هدایت این موج معنویت گرایی و حس درونی و البته فطری بشربه سمت مساله مهم پرستش و مشتقات آن، به سمت مقاصد و اهداف خودش، الگوهای جدیدی از تجربه های معنوی و مذاهب و نحله های عرفانی و نوپدید را رونمایی کرد!!

عرفان حلقه یا کیهانی یکی از آنها است، که در ادامه مقداری با آن آشنا می شویم:


عرفان حلقه یا همان عرفان کیهانی از اوایل دهه ۸۰ توسط محمدعلی طاهری رهبر این فرقه تاسیس و از نیمهٔ دوم این دهه به صورتی جدی در کشور با برگزاری دوره‌ها و کلاس‌های آموزشی فعالیت خود ادامه داد. محمد علی طاهری کتاب‌هایی درباره این جریان معنویت‌گرا به رشته تحریر درآورده است که مرجع طرف‌داران این جریان محسوب می‌شود. کتاب‌های «انسان از منظر دیگر»، «بینش انسان»، «عرفان کیهانی»، «انسان و معرفت»، «موجودات غیر ارگانیک» و کتاب «چند مقاله» از این دست می‌باشند.
سرکرده ۵۴ ساله این فرقه مدعی است که آن چه می گوید را در دوران جوانی و از طریق کائنات و جهان هستی دریافت کرده و در این باره از هیچ فردی نکته ای نیاموخته و کتابی نیز در این باره نخوانده است. وی می کوشد این گونه القاء کند که آن چه تاکنون مطرح کرده از طریق وحی و الهاماتی از مرکز هوشمند جهان کسب کرده است. وی در گفتار و نوشتار خود این هوشمندی را گاهی روح القدس، گاهی یدالله و گاهی روح آلامین و پاره ای از مواقع خدا معرفی می کند. براساس اخبار و اسناد به دست آمده سرکرده فرقه انحرافی «عرفان کیهانی » در مباحث کمیته عرفان علاوه بر این که شیطان را تطهیر می کند، می کوشید شبهاتی را نسبت به تلاش های انبیا در اذهان ایجاد کند.
اصلی‌ترین ادعا در عرفان حلقه، شعار درمانگری با استفاده از شبکه شعور کیهانی است. عرفان حلقه از یک طرف ندای عرفان سر می‌دهد و از سوی دیگر، ادعای برون‌ریزی و تشعشع دفاعی دارد. اما باید دید آن چه که به نام دفع نیروهای غیر ارگانیک در جلسات و نشست‌های درمانی حلقه اتفاق می‌افتد، چیست؟ آیا آنچه که تحت نام فرادرمانی و برون‌ریزی در این جلسات صورت می‌پذیرد، درون‌ریزی است یا برون‌ریزی؟ واقیعت این است که آنچه در عمل دیده شده و نیز بنا بر حکایت افرادی که در عرفان حلقه تحت درمان قرار گرفته‌اند، عمل برون‌ریزی قصه دیگری دارد و لازم است که ماهیت اتصالات در عرفان حلقه به گونه‌ای دیگر تحلیل شود.
هر چند در کوتاه مدت در سایه تلقین و ایجاد ذهنیت و تصرف در هیجانات فرد، نوعی تسکین در درون فرد احساس می‌شود، اما بعد از گذشت مدتی، موجوداتی به زندگی این افراد وارد می‌شوند که منجر به اختلال روانی و درونی و از هم پاشیدگی سلامت روانی ایشان می‌گردد. البته بستری که باعث می‌شود این نیروها بتوانند به راحتی بر دیگران تأثیر گذارند همان است که در عرفان حلقه از آن تحت عنوان «شاهد محض» یاد می‌شود. به عبارت دیگر این نیروها که در سایه «عمل شاهد» و «تسلیم و ناظر بودن» در درمان شونده‌ها، قدرت ورود پیدا می‌کنند، همان تسلط جنیان و شیاطین بر روان افراد است. یعنی چیزی که به نام برون‌ریزی نیروهای موذی انجام می‌شود؛ در حقیقت وارد کردن جن و نیروهای شیطانی به زندگی افراد است. روشن است که ارتباط با اجنه و ارواح هر چند که واقعیت دارد اما حقیقت ندارد، به این معنا که با واسطه این قدرت‌ها نمی‌توان به هیچ تعالی و کمالی دست یافت و این فرایند صرفاً یک تغییر است، نه تکامل و رشد روحی.
اما آن‌چه در عرفان حلقه شنیدنی‌تر است، تجربه افراد است که اتصالات را تجربه کرده‌اند. تعدادی از این افراد به صراحت می‌گویند بعد از اتصالات، گرایش آن‌ها به ذکر، دعا، تلاوت قرآن و نماز و تعبد خداوند از بین می‌رود، تا جایی که تصور می‌کنند موجوداتی کنار آن‌ها ایستاده‌اند و مانع انجام مناسک دینی می‌شوند. نتیجه اینکه، این‌گونه درمان‌گراها اگر گاهی در ظاهر خود را مثبت نشان دهد و انسان را اندکی به مرز درمان نزدیک کند، به تعطیلی قوای معنوی و الهی انسان می‌انجامد؛ چنان‌که حالت خشوع و خضوع کم‌رنگ می‌شود و بسیاری از گرایش‌های منفی در ساحت روح انسان فعال می‌گردد. (برای اطلاع بیشتر: عرفان‌های کاذب راه‌های نفوذ و راه‌کارهای مقابله، ص ۵۳)
یکی از اعضای جریان حلقه می گوید : «وقتی در جلسات آنها تشعشع گرفتیم، جن به زندگی ما آمده است، ما عیناً حضور نیروهای مرموزی را در زندگی درک می کنیم. به طور مثال در خانه‌مان نشسته‌ایم ناگهان پرده و لوستر تکان می‌خورد و یا اجسام خود به خود جا‌بجا می‌شوند و یا صداهای عجیب و غریب و ناله می‌شنویم.»
طاهری (رئیس فرقه حلقه) در جلسه ای که با مسترهای عرفان حلقه داشت، وقتی بعضی از مسترها از او می پرسند «بعضی از کسانی که تشعشع داده شده اند می گویند ما جن می بنیم با این مشکل چکار کنیم؟» طاهری می‌گوید «این‌گونه مسائل را به کسی نگویید و به مردم نگویید که در خانه‌تان «جن» وجود دارد، رئیس فرقه نمی‌گوید «جن» نیست ولی می‌گوید که مسائل مربوط به وجود «جن» را با کسی مطرح نکنید. گفته های وی در این باب توسط خودشان در اینترنت قرار گرفته است.
افرادی که در حلقه اتصال گرفته اند همیشه دو موضوع را بیان می‌کنند، یکی این که زندگی‌شان آلوده شده به موجودات عجیب و غریب. دوم این که حال عبادت و خلوت با خدا و بندگی خدا از آن ها گرفته می شود و گرایش های معنوی آن ها از دست رفته است.
از دیدگاه موسس این فرقه ، عبادت کنونی مردم عبادتی اصیل نیست و( به خیال خودشان) همه پس از آموزه های او با نماز واقعی آشنا خواهند شد به همین دلیل بسیاری از نمازخوان هایی که به این فرقه می پیوندند در همان ابتدای جلسات بی نماز می شوند. و در عوض به دنبال اتصال با شبکه شعوری عالم هستند. عرفان حلقه در ظاهر منکر جن‌گیری، اجنه، شیطان‌پرستی هستند. منظور ما قوای باطلی است که از شیاطین اکتساب می‌شود
زیرا خاصیت قوای شیطانی همین است که اگر کسی با آن ها ارتباط بگیرد نمی تواند هم‌زمان بنده خدا هم باشد و در خدمت بندگی خدا قرار گیرد. ذات این قوا این گونه اند که استعداهای معنوی انسان را از بین می برند و برای همین آن فرد قادر به انجام کاری نیست چون قوای معنوی به حاشیه می رود. گرایش شما به عبادت دیگر وجود ندارد و اگر هم باشد کم‌رنگ است افرادی که آلوده به این فضا شوند به آسانی نمی‌توانند از آن رهایی یابند.
یکی از اصول عرفان کیهانی یا حلقه جواز عدم اعتقاد به هیچ دین و مکتبی است، یعنی فرد صرف نظر از هرگونه اعتقاد حتی عدم اعتقاد و ایمان به خدای واحد می تواند از شبکه شعور الهی استفاده کند. این اصل که بارها در کتاب انسان از منظری دیگر رئیس فرقه عرفان کیهانی آورده شده است برای جذب جوانان و افراد دین گریز است؛ به عبارت روشنتر این راه میانبری است که فرد حتی بدون انجام واجبات به وصال خدای می رساند و او را از لطف خدا سرشار می کند امّا این خدای عرفان کیهانی نه آن خدایی است که ما می پرستیم بلکه خدایی است که نه محرم نا محرم دارد، نه ایمان به امام و پیامبر و نه دین و مذهب.
در واقع میانبر آقای محمدعلی طاهری میانبری است بسوی پرتگاه مرگ، مرگ معنوی که به مخاطبش یقین می رساند که وجوب واجبات برای هزاره حاضر قدیمی و کهنه است. پس مخاطبش را ناگزیر می سازد تا با درک این مطلب برای خود واجبات دیگری را مانند نشستن چندین ساعته به صورت ریلکسیشن، قرار گرفتن در هرم جمع مرید و.. را برای خود واجب کند.
مهمترین اشکالات و انحرافات این فرقه مبارزه آرام و اصطلاحا زیر پوستی با دین و اعتقادات مردم است.غیر وحیانی دانستن قرآن، اهانت به رسول گرامی اسلام صل الله علیه و آله با عنوان تناقض گویی، غیر معصوم خواندن ائمه اطهار صلوات الله علیهم، شرک دانستن زیارت قبور ائمه اطهار، تمسخر رجعت و مهدویت، تمجید از شیطان رجیم و موحد خواندن این ملعون رجیم، ادعای خروج جن از درون مردم، ترویج زیرکانه تناسخ، نفی برخی از مسلمات مانند ادعای وجود نداشتن حضرت عزرائیل ،لمس و تماس غیر شرعی با بدن زنان نامحرم به بهانه درمان عرفانی و ده ها انحراف دیگر.
طاهری به صورت عمد اول قرآن را زیر سؤال می‌برد اعتقاد دارد قرآن ناقص است و نوشته پیامبر است بعد با اعضاء شبکه که هرمی است طرح می‌کنند که باید ناقص بودن قرآن را در جامعه بنشانیم تا بتوانیم حرف‌های خود را اثبات کنیم. مرحله بعدی زیر سؤال بردن ائمه است، چون ستون تشیّع است؛ لذا سعی می‌کند آن را بکوبد در سخنانش زیارت ائمه را شرک می‌داند. زیارت قبور را کثرت‌گرایی می‌داند. مهدویت را می‌کوبد. امام زمان(عج) را مسخره می‌کند و می‌گوید منجی عقل است. بعد جایگزین برای عقل می‌گذارد که جایگزین خودش است. تنها جاذبه عرفان حلقه به دروغ، مسئله شفاء است. البته مسئله خارج کردن جن از کالبد بدن که متأسفانه در سراسر کشور نیز رایج شده، از دیگر جاذبه های این فرقه است.

منبع: یکی از سایت های پرسش و پاسخ معتبر.(اسم منبع نزد وبلاگ موجود است)

  • احسان فردآقایی


از یک منظر می‏توان تعارض علم و دین و شدّت گرفتن منازعات و مجادلات میان عالمان علوم دین و دانشمندان علوم تجربی در مغرب زمین را محصول و نتیجه تخصصی شدن علوم و معارف و بیگانه شدن آنها از یکدیگر دانست.
در گذشته علوم و معارف مختلف در یک جا مجتمع، از حال هم باخبر بودند و در تلاؤم با یکدیگر رشد می‏کردند. در حوزه‏ها و مراکز علمی آن زمان، هم طبیعیات تدریس می‏شد و هم ریاضیات و فلسفه و کلام و دیگر علوم و معارف رایج بود. اینها همه در یک مجموعه بودند و محتوای خود را با هم هماهنگ می‏کردند. معارف عهده‏دارِ تبیین جهان‏شناسی و جهان‏بینی، مبادی و مبانی و پیش‏فرضها را تحلیل و تثبیت می‏کردند و در اختیار شاخه‏های دیگرِ دانش؛ نظیر علوم طبیعی قرار می‏دادند و علوم طبیعی به استناد و اتکای آن مبانی و پیش‏فرضهایی که در حکمت و الهیاتِ فلسفه مدلّل و تنقیح شده بود به کار خویش ادامه می‏داد؛ اما پس از قرن سیزدهم میلادی به تدریج شاخه‏های علوم از یکدیگر جدا و مستقل شدند و جریان تخصصی شدن علوم، آرام آرام دامن‏گستر شد و حوزه‏های معرفت و دانش از هم گسیخت و علوم طبیعی کاملاً از جهان‏بینی جدا شد و علمِ مصطلح؛ یعنی دانش تجربی از فلسفه بیگانه گشت و خود را از الهیات و حکمت بی‏نیاز دید.
علم دوران مدرن مانند علم دوران گذشته باورمند و معتقد به نظام علّی و معلولی است. با این تفاوت که چون خود را از فلسفه الهی و دین جدا کرده، به علّت فاعلی و علّت غایی عالم کاری ندارد و دایره نظام علّی را در حصار تنگ حس و تجربه محدود می‏سازد. همه همّت عقل حسی و تجربی کاوش در علل قابلی است؛ یعنی فلان چیز پیش از این چه بوده و اکنون چه هست و سرانجام تحت تأثیر عوامل طبیعی دیگر چه خواهد شد.
این مسئله به معنای محدود شدن دانش تجربی در سیر افقی اشیاء و پدیده‏ها و غفلت تامّ از سیر عمودی و صعودی طبیعت و جهان است. اساس نظام علّی مبتنی بر در نظر گرفتن علت فاعلی و غایی است که نه علم محدود شده به عقل حسی و تجربی، توان اثبات و بحث و فحص در آن را دارد و نه می‏تواند از جایی دیگر وام بگیرد. این ناتوانی در استمداد از منابع معرفتی دیگر محصول و نتیجه جدا شدن علم تجربی و طبیعیات از دین و فلسفه الهی است.
شگفت اینکه برخی از شیفتگان این نگاه استقلالی به علم، پا را از مرزهای واقعی علم تجربی فراتر نهاده و دعوی ارائه فلسفه و جهان‏بینی الحادی را داشته‏اند! حال آنکه عقل حسی و تجربی در قالَب محدود خویش از اساس نمی‏تواند جهان‏بینی ارائه دهد. حس و تجربه‏ای که در کمال توفیق خویش تنها می‏تواند بینشی خاص درباره موجودی مخصوص مانند دریابینی، صحرابینی، گیاه و جانورشناسی و اخترشناسی داشته باشد، کجا می‏تواند عهده‏دار هستی‏شناسی به معنای وسیع آن (جهان‏بینی) باشد؟
اگر یک فیزیکدان بگوید من به استناد حس و تجربه ثابت کردم که عالم مبدأ و خالقی دارد به او گفته می‏شود: حکم شما اشتباه است و اگر بگوید ثابت کردم که عالم مبدئی ندارد به او گفته می‏شود: داوری شما باز هم اشتباه است، زیرا اساساً با ابزاری که وی در دست دارد؛ یعنی حسّ و تجربه حتی حق سخن‏گفتن شک‏آمیز در این وادیهای غیرتجربی را ندارد، چه رسد به اینکه بخواهد قاطعانه چیزی را نفی یا اثبات کند. درست به این می‏ماند که کسی بخواهد با ترازویی که مناسب توزین سبزی و میوه است وزن سلسله جبال البرز را بسنجد.
منشأ توهم تعارض علم و دین آن است که حوزه دین را به نقل محدود کرده و عقل را از چارچوب معرفت دینی خارج بدانیم. در این صورت تنها آنچه از ادله نقلی فهمیده می‏شود داخل در هندسه معرفت دینی بوده و آنچه توسط عقل حسّی و تجربی یا عقل تجریدی به دست می‏آید معرفت علمی و فلسفی و بی‏ارتباط با حوزه دین محسوب می‏گردد. در اینجاست که اگر مطلبی نقلی از جهتی ناسازگار با یافته علمی و تجربی یا فلسفی و تجریدی باشد از مصادیق تعارض و تقابل علم یا فلسفه و دین تلقی می‏شود.
این تصور ناصواب که مرز دین را می‏شکافد و عقل را از هندسه معرفت دینی جدا و آن را بیرون آن قرار می‏دهد و نقل را در درون آن باقی می‏گذارد، شرایط را به گونه‏ای فراهم می‏آورد که عقل بیگانه شده از دین، عالم آفرینش را دیگر «خلقت» نداند، بلکه آن را «طبیعت» بنامد و مبدأ فاعلی و غایی (هُوَ الاَوَّلُ والاءخِر)[1] را از آن بگیرد و علم طبیعی مُثْله شده و معیوبی را که منقطع الاوّل و الآخر است، تحویل دهد. عقلی که دیگر حاصل تلاش خود را نقاب برگرفتن از چهره خلقت و فعل‏الله نمی‏داند، بلکه صرفاً به تبیین طبیعت می‏نشیند.

اما اگر به این نکته اساسی و مهم توجّه شود که عقل در برابر نقل است نه در برابر دین و همان خداوندی که ادله نقلی را منبع معرفت دینی قرار داده، عقل را نیز حجت شرعی و منبع شناخت دین و رهاورد آن قرار داده است، در این صورت در موارد ناسازگاری مفاد یک دلیل نقلی با یک معرفت علمی یا فلسفی باید از تعارض علم یا فلسفه و نقل سخن راند؛ نه آنکه آن را شاهدی بر تعارض علم یا فلسفه و دین قلمداد کرد.
اگر عقل در کنار نقل در درون هندسه معرفت دینی جای گرفت، سخن گفتن از تعارض علم و عقل با دین به همان اندازه نامأنوس و نابجاست که سخن گفتن از تعارض نقل و دین. نقل هرگز با دین معارض نمی‏شود، زیرا نقل خود منبع شناخت دین است. به همین ترتیب عقل (به معنای وسیع آن) ناسازگار و معارض با دین نمی‏گردد، زیرا حجت شرعی و منبع شناخت دین است.
البته کاملاً طبیعی است که در مواردی نقل با علم و ظاهر متن منقول با مقتضای دلیل عقل ناسازگار باشد، چنان‏که گاه یک دلیل نقلی با دلیل نقلی دیگر معارض و ناسازگار می‏افتد. در این موارد به جای جنجال نابجا به نام تعارض علم و دین باید در فکر راه حلّ تعارض علم و نقل برآمد و مشاهده کرد که کدام یک از این دو حجت، قوی‏تر است یا اگر راهی برای جمع میان هر دو باشد به وجهی میان آنها سازگاری برقرار کرد.

[1] ـ سوره حدید، آیه 3

منبع: منزلت عقل در هندسه معرفت دینی صفحه 110

  • احسان فردآقایی

بالاخره این سوال خیلی ها هست که حق پیروزه یا باطل؟

منشاء این سوال شاید این باشه که گاهی اوقات ما می بینیم یک امر باطل در ظاهر، گوی رقابت رو از یک امر حق می بره.

قرآن به این سوال پاسخ داده....

به بهانه ماه محرم و فرصت بدست آمده برا اونایی که خیلی دلشون می خواد خوب شن ولی گاهی در فرجام حرکت به سمت حق یا باطل شک می کنن، و احیاناً عطاش رو به لقاش می بخشن، مطلبی از کتاب حق و باطل استاد شهید مطهری به ذهنم رسید که عیناً اینجا درج می کنم.

اگه امسال توی روضه اباعبدالله (ع) حالی بهتون دست داد، من رو هم دعا کنید.

آیات سوره رعد: قرآن در آیه 17 این سوره، حقّ و باطل را به صورت مثلی بسیار جالب و پر معنی بیان داشته است:
انْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اوْدِیةٌ بِقَدَرِها.
خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد (یعنی آب صاف و پر برکتی). در اثر ریزش این باران بر کوهها و بلندیها، سیلی در وادیها و رودخانه‏ها به اندازه ظرفیتشان به راه افتاد.
فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَداً رابِیاً «1».
پس این سیل، کفی را روی خود حمل کرد.
وَ ممّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النّار ابْتِغاءَ حِلْیةٍ اوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ.
همان گونه که وقتی فلّزی را روی آتش می‏گدازند تا از آن زیور یا وسیله‏ای بسازند چنین کفی در سطح آن آشکار می‏شود (موادّ اصلی ته نشین شده و موادّ زائد و به درد نخور روی آن را می‏گیرد).
کذلِک یضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ‏
اینچنین خدا حقّ و باطل را می‏زند.
در اینجا بعضی از مفسّرین گفته‏اند که یعنی اینچنین خداوند حقّ و باطل را مثال می‏زند، بعضی دیگر گفته‏ اند اینچنین خداوند حقّ و باطل را به یکدیگر می‏زند، یعنی اینچنین میان حقّ و باطل تصادم و برخورد واقع می‏شود؛ برخورد حقّ و باطل چیزی است نظیر برخورد آب و کف.
فَامَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً وَ امّا ما ینْفَعُ النّاسَ فَیمْکثُ فِی الْأَرْضِ.
و امّا کف می‏رود و نیست و نابود می‏شود و امّا آنچه به مردم سود می‏رساند در زمین باقی می‏ماند.


به اصطلاح ادبی، اینجا حکمی را معلّق به صفتی کرده است؛ یعنی این صفت علّت آن حکم است. نفرموده آب باقی می‏ماند، فلز باقی می‏ماند، بلکه می‏فرماید آنچه برای مردم نافع است از آن آب و فلز، به اعتبار نافع بودن باقی می‏ماند؛ به دلیل اینکه نافع است، خیر است، سودمند است باقی می‏ماند. یعنی بقا از آن نافع بودن و سودمندی است؛ بی‏سودها، بی‏خاصیتها، بی‏فایده‏ها حذف شدنی و از بین رفتنی و محکوم‏اند.کذلِک یضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ. خدا مثلها را اینچنین بیان می‏کند. از این مثال چند نکته جالب استفاده می‏شود:الف. نمود داشتن باطل و اصیل بودن حق‏«فاحتمل السّیل زبدا رابیا»، یعنی کف روی آب را می‏گیرد و می‏پوشاند بطوریکه اگر آدم جاهلی بیاید نگاه کند و از ماهیت قضیه خبر نداشته باشد، کف خروشانی را می‏بیند که در حرکت است و توجّهی به آب باران که زیر این کفهاست‏ نمی‏کند، در حالی که این آب است که چنین خروشان حرکت می‏کند نه کف، ولی چون کفها روی آب را گرفته‏اند چشم ظاهر بین که به اعماق واقعیات نفوذ نداشته باشد فقط کف را می‏بیند. باطل هم چنین است که بر نیروی حق سوار می‏شود و روی آن را می‏پوشاند بطوریکه اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر نیندازد همان قلّه‏های شامخ و افراد چشم پرکن را می‏بیند. مثلًا اگر برگردیم به قرن سیزدهم در ایران، اوّل کسی که چشممان به او می‏افتد ناصر الدین شاه است و ممکن است فکر کنیم که همه مردم همان طور بوده‏اند، در صورتی که اگر همه مردم مثل ناصر الدین شاه بودند، اصلًا امروز ایرانی وجود نداشت. اگر همه مردم هارون الرشید بودند و ماهیت هارون الرشیدی داشتند، محال بود جامعه اسلامی باقی بماند؛ چون هارون الرشید مظهر ظلم و تجاوز و دروغ و خدعه و شهوترانی و بی‏عفّتی و ناپاکی بود. آیا اگر همان وقت ما می‏رفتیم به تمام روستاهای کشور اسلامی، هر چه می‏دیدیم هارون الرشید بود؟ یعنی همه مردم را با روحیه و صفات هارون الرشید می‏دیدیم؟ هر کارگر و کشاورز صاحب حرفه و فنّ و هر بازرگان، یک هارون الرشید بود؟ یعنی همه به همدیگر دروغ می‏گفتند؟ همه به همدیگر خیانت می‏کردند؟ همه بی‏عفّتی می‏کردند و بی‏تقوا بودند؟
هرگز این طور نبوده است. هارون الرشید از صدقه سر آن اشخاص، از صداقت، امانت، درستی و حقیقت آنها زندگی می‏کرده؛ حالا اگر هزار نفر هم هارون الرشید و اطرافیانش بوده‏اند، این نباید معیار ما باشد که شر بر خیر غلبه داشته است.


شما اگر به همین مسیحیت تحریف شده نگاه کنید و بروید در دهات و شهرها، آیا هر کشیشی را که می‏بینید، آدم فاسد و کثیفی است؟ و اللّه میان همینها صدی هفتاد هشتادشان مردمی هستند با یک احساس ایمانی و تقوا و خلوص که به نام مسیح و مریم چقدر راستی و تقوا و پاکی به مردم داده‏اند، تقصیری هم ندارند؛ آنها به بهشت می‏روند، کشیش آنها هم به بهشت می‏رود. پس حساب روحانیت حاکم فاسد مسیحی و پاپها را باید از اکثریت مبلّغین و پیروان مسیح جدا کرد.


آن چیزی که ما می‏بینیم همان‏ «زبدا رابیا»و کفهای روی آب است که به چشم می‏آید، ولی وقتی انسان وارد متن جامعه می‏شود و کسانی را که اساساً به چشم نمی‏آیند و در واقع جامعه را آنها می‏چرخانند می‏بیند، آنها را منطبق بر حق و همراه با راستی و صداقت می‏یابد. آن راننده‏ای که با زحمت دائماً از این شهر به آن شهر می‏رود و جان خودش را می‏گذارد در این راه تا روزی 150 یا 200 تومان بگیرد، یا آن کشاورزی که دائماً تلاش می‏کند و زحمت می‏کشد، آیا در وجود اینها شر بر خیر غلبه دارد؟ هرگز! اغلب اینها بر آن فطرت پاک اسلامی و انسانی خودشان باقی هستند.


اینهمه کارگرانی که در کارخانه‏ ها کار می‏کنند وقتی آدم می‏رود سراغ اینها اصلًا تعجّب می‏کند که با آن وضع چطور اینها به جامعه و دین خوشبین هستند و دغدغه دین و ایمانشان را دارند.


پس اکثریت جامعه را انسانهایی تشکیل می‏دهند که صلاح آنها بر فسادشان غلبه دارد؛ اگر هم احیاناً فسادی در آنها هست، فساد ناشی از جهل است، از قصور است، نمی‏داند، تقصیر هم ندارد، نادان است، این را نمی‏شود آدم مقصّر حساب کرد و جزء مفسدین و خرابکاران و منحرفین دانست. به این ترتیب، حق و نظام حق، اصیل است و مثل آب در زیر جریان دارد و جامعه را به جلو می‏برد، امّا باطلها بر روی آن قرار می‏گیرند و نمود پیدا می‏کنند.ب. طفیلی بودن باطل و استقلال حق‏ نکته دیگری که از این مثال قرآنی استفاده می‏شود این است که باطل به طفیل حق پیدا می‏شود و با نیروی حق حرکت می‏کند؛ یعنی نیرو مال خودش نیست، نیرو اصالتاً مال حقّ است و باطل با نیروی حق حرکت می‏کند. کفی که روی آب هست، نیروی کف نیست که او را حرکت می‏دهد، این نیروی آب است که او را حرکت می‏دهد. معاویه اگر پیدا می‏شود و آنهمه کارهای باطل می‏کند، آن نیروی اجتماعی را معاویه به وجود نیاورده و ماهیت واقعی آن نیرو «معاویه‏ای» نیست و جامعه در بطن خودش ماهیت «معاویه‏ای» ندارد! باز هم پیغمبر است، باز هم ایمان است، باز هم معنویت است، ولی معاویه بر روی این نیرو سوار شده است. یزید هم که امام حسین را کشت گفت: «قتل الحسین بسیف جدّه» «1» یعنی حسین با شمشیر جدّش پیامبر کشته شد! این یک معنای درستی دارد، یعنی از نیروی پیامبر استفاده کردند و او را کشتند، چون برای تحریک مردم می‏گفتند: «یا خیل اللّه ارْکبی و بالجنّة أبشری» «2» (ای سواران الهی! سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد)..


امام باقر (علیه السّلام) فرمودند که سی هزار نفر جمع شده بودند که جدّ ما حضرت حسین (علیه السّلام) را بکشند و کلّ یتقرّب الی اللّه بدمه‏ «1» (و هر یک با کشتن او به خدا تقرّب می‏جستند) چون می‏گفتند یزید خلیفه پیامبر است و حسین بن علی بر او خروج کرده است، باید با او جنگید. باطل حق را با شمشیر خود حق می‏زند، پس باطل نیروی حق را به خدمت گرفته است. این همان نیروی حقّ است که او از آن استفاده می‏کند، مانند انگل که از بدن و خون انسان تغذیه می‏کند، ممکن است خیلی هم تغذیه بکند و خیلی هم چاق بشود، ولی انسان روز به روز لاغرتر و رنگش زردتر می‏شود، حالت چشمهایش عوض می‏گردد و کم قوّه می‏شود. قرآن می‏گوید وقتی که سیل جریان پیدا کرد، آنکه حرکت می‏کند و نیرو دارد و هر چه را در برابرش قرار گیرد می‏برد، آب است، امّا شما کف را می‏بینید که حرکت می‏کند. اگر آب نبود کف یک قدم هم نمی‏توانست برود، ولی به علّت اینکه آب هست، روی آب سوار می‏شود و از نیروی آب استفاده می‏کند. همیشه در دنیا باطل از نیروی حق استفاده می‏کند. مثلًا راستی، حقّ و دروغ باطل است. اگر در عالم، راستی وجود نداشته باشد دروغ نمی‏تواند وجود داشته باشد؛ یعنی اگر در دنیا یک نفر وجود نداشته باشد که راست بگوید و همه مردم دروغ بگویند (پدر به پسر، پسر به پدر، زن به شوهر، شوهر به زن، رفیق به رفیق، شریک به شریک)، دروغ نمی‏تواند کار خود را انجام دهد، زیرا هیچ کس باور نمی‏کند. امروز چرا دروغ مفید است و گاه یک جایی به درد آدم می‏خورد؟ چون در دنیا راستگو زیاد است؛ چون از خودش و از دیگران راست می‏شنود و اگر دروغ بگوید، طرف مقابل خیال می‏کند راست است و فریب می‏خورد؛ یعنی این دروغ نیروی خود را از راستی گرفته است، اگر راستی نبود کسی دنبال دروغ نمی‏رفت؛ چون این دروغ را راست می‏پندارد گولش را می‏خورد، و الّا اگر دروغ را دروغ بداند هیچ دنبالش نمی‏رود. ظلم هم همین طور است. اگر عدلی در دنیا وجود نداشته باشد، امکان ندارد ظلم وجود داشته باشد. اگر هیچ کس به دیگری اعتماد نکند و همه بخواهند از یکدیگر بدزدند آن وقت ظالم‏ترین اشخاص هم نمی‏تواند چیزی بدزدد، زیرا او هم از وجدان، شرف، اعتماد و اطمینانی که مردم به یکدیگر دارند و رعایت انصاف و برادری و برابری را می‏کنند سوء استفاده می‏کند، چون اینها هستند که اساس جامعه را حفظ می‏کنند، او در کنار اینها می‏تواند دزدی‏اش را بکند. اگر شما رادیوهای مختلف دنیا را گوش کنید از هیچیک از این رادیوها نمی‏شنوید که اسم زورگویی را ببرد یا بگوید ما می‏خواهیم ظلم کنیم یا منافع کشورهای دیگر را بدزدیم و غارت کنیم، بلکه همه دم از صلح می‏زنند، دم از آزادی می‏زنند، دم از حقوق بشر می‏زنند؛ در صورتی که اکثر و شاید همه آنها دروغ می‏گویند؛ یعنی آنها می‏خواهند در پناه این الفاظ زندگی کنند؛ در پناه آزادی، آزادی را می‏کشند، چنانکه گفته‏اند: «ای آزادی! به نام تو در دنیا چه جنایتها که نشد». این معنای تغذیه باطل از حقّ است. ناصر الدّین شاه یا هارون الرشید یا معاویه هم نیروی باطل خود را از نیروی حقّ مردم گرفته بودند و گرنه از خودشان نیرویی نداشتند. داستانی شنیدم که ذکرش در اینجا مناسب است: یکی از علمای فارس آمده بود تهران. در مسافر خانه پولهایش را می‏دزدند، او هم هیچ کس را نمی‏شناخته و مانده بوده که چه بکند. به فکرش می‏رسد که برای تهیه پول، فرمان امیر المؤمنین به مالک اشتر را روی یک کاغذ اعلا با یک خطّ عالی بنویسد و به صدر اعظم وقت هدیه کند تا هم او را ارشاد کرده باشد و هم خود از گرفتاری رها شود. این عالم محترم خیلی زحمت می‏کشد و فرمان را می‏نویسد و وقت می‏گیرد و می‏رود. صدر اعظم می‏پرسد این چیست؟ می‏گوید فرمان امیر المؤمنین به مالک اشتر است. صدر اعظم تأمّلی می‏کند و بعد مشغول کارهای خودش می‏شود. این آقا مدّتی می‏نشیند و بعد می‏خواهد برود، صدر اعظم می‏گوید نه، شما بنشینید. این مرد محترم باز می‏نشیند. مردم می‏آیند و می‏روند. آخر وقت می‏شود، بلند می‏شود برود؛ می‏گوید نه آقا! شما بفرمایید. همه می‏روند غیر از نوکرها. باز می‏خواهد برود. می‏گوید نه شما بنشینید، من با شما کار دارم. به فرّاش می‏گوید در را ببند هیچ کس نیاید. به این عالم می‏گوید بیا جلو! وقتی پهلوی او نشست می‏گوید این را برای چه نوشتی؟ می‏گوید چون شما صدر اعظم هستید فکر کردم اگر بخواهم به شما خدمتی بکنم هیچ چیز بهتر از این نمی‏شود که‏ فرمان امیر المؤمنین را که دستور حکومت و موازین اسلامی حکومت است برای شما بنویسم. صدر اعظم می‏گوید بیا جلو! و یواشکی از او می‏پرسد آیا خود علی به این عمل کرد یا نه؟ عالم می‏گوید بله عمل کرد. می‏گوید خودش که عمل کرد جز شکست چه نتیجه‏ای گرفت؟ چه چیزی نصیبش شد که حالا تو این را آورده‏ای که من عمل کنم؟ آن مرد عالم گفت تو چرا این سؤال را جلو مردم از من نپرسیدی و صبر کردی تا همه مردم رفتند، حتّی نوکرها را بیرون کردی و مرا آوردی نزدیک و یواشکی پرسیدی؟ از چه کسی می‏ترسی؟ از این مردم می‏ترسی. تو از چه چیز مردم می‏ترسی؟ غیر از همین علی است که در فکر مردم تأثیر کرده؟ الآن معاویه کجاست؟ معاویه‏ای که مثل تو عمل می‏کرد کجاست؟ تو خودت هم مجبوری به معاویه لعنت کنی. پس علی شکست نخورده، باز هم امروز منطق علی است که طرفدار دارد، باز هم حق پیروز است. این یک مثل بود ولی بیانگر واقعیت است. خطبه 51 نهج البلاغه استفاده باطل از حق را به خوبی نشان می‏دهد. حضرت علی (علیه السّلام) در این خطبه می‏فرماید: انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع. همانا آغاز فتنه‏ها و نابسامانیها هواهای نفسانی است که متتبّع واقع می‏شوند (یعنی انسانهایی تحت تأثیر هواهای نفسانی خودشان قرار می‏گیرند و بعد به جای اینکه خدا را پرستش کنند هواهای نفسانی را پرستش می‏کنند و دنبال خواسته‏هایشان می‏روند). و احکام تبتدع. و بعد احکامی است که بدعت گزارده می‏شوند. یعنی کسی که می‏خواهد دنبال هوای نفسش برود از چه استفاده می‏کند؟ از نیروی حق. بدعتی را در لباس دین وارد می‏کند؛ چون می‏داند نیرو از آن دین و مذهب است. اگر بگوید من چنین حرفی می‏زنم کسی حرفش را قبول نمی‏کند؛ لذا شروع می‏کند چیزی را به نام دین بیان کردن و می‏گوید فلان آیه قرآن این مطلب را بیان کرده است و مقصودش این است، یا حدیثی جعل می‏کند که پیامبر چنین فرمود، امام جعفر صادق چنین فرمود، یعنی از نیروی قرآن و پیغمبر و امام استفاده می‏کند و روی چیزی‏ که حقیقت نیست مارک حقیقت می‏زند. یخالف فیها کتاب اللّه. کتاب خدا در آن احکام مورد مخالفت قرار می‏گیرد. و یتولّی علیها رجال رجالا علی غیر دین اللّه. آنگاه افرادی با هم متّحد و متّفق می‏شوند و حزب و جمعیتی تشکیل می‏دهند ولی به غیر دین خدا، بر اساس همان بدعت‏ «1»؛ و به عنوان دفاع از این بدعت آن را به صورت دین بین مردم تبلیغ می‏کنند. بعد حضرت فلسفه مطلب را ذکر می‏کند و چه عالی می‏فرماید: فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین. پس اگر باطل از امتزاج و آمیختگی با حق جدا باشد و با حق مخلوط نباشد، مردم حق جو منحرف نمی‏شوند (چون اغلب مردم، «مرتاد» «2» یا حق‏گرا هستند، ولی می‏آیند حق را با باطل مخلوط و ممزوج می‏کنند و امر بر مردم مشتبه می‏شود؛ یعنی مردم حق را با باطل اشتباه می‏گیرند و باطل را با مارک حق می‏خرند. اگر باطل از حق جدا شود و با آن در نیامیزد بر مرتادان و طالبان حق مخفی نمی‏ماند، و اکثریت مردم طالب حق هستند نه طالب باطل). و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین. و اگر حق از پوشش باطل جدا شد و آزاد گردید، زبان بد خواهان از آن قطع می‏گردد (چون اگر حقّ و باطل مخلوط شوند عدّه‏ای آن را حقّ محض می‏بینند، بعد به‏ آثارش نگاه می‏کنند می‏بینند آثار بد دارد؛ معاندها زبانشان دراز می‏شود که این دین و مذهب شما هم خراب از آب در آمد؛ دیگر نمی‏دانند که این خرابیها و آثار سوء مال باطل است نه مال حق. حق هرگز طوری رفتار نمی‏کند که زبان معاندین بر او دراز شود).
سرگذشت معاویه بیانگر این حقیقت است. چه شد که معاویه توانست پست خلافت را اشغال کند؟ با نیروی حق، با نیروی مردم مرتاد، حقّ طلب، حنیف و حقیقت جو که تازه با اسلام آشنا شده بودند و دلشان برای اسلام می‏طپید. وقتی عثمان بر اثر انحرافهایش در خطر کشته شدن بود، معاویه هیچ کمکی برای او نفرستاد، برای اینکه او با عثمان کار نداشت، او دنبال ریاست خودش بود. فکرهایش را کرد، دید اگر عثمان کشته بشود مرده عثمان بیشتر به نفع اوست تا زنده او؛ لذا جاسوسهایش را فرستاد تا لباس خون آلودی، انگشت بریده‏ای از عثمان برای او ببرند. وقتی اینها را آوردند فوراً پیراهن عثمان را بر سر دروازه شام یا مسجد جامع دمشق آویزان کرد و رفت بالای منبر شروع کرد به اشک تمساح ریختن که ایها النّاس خلیفه مظلوم پیامبر را کشتند، این هم پیراهن خون آلود او. صدای غریو گریه مردم بلند شد. معاویه روزها از این مردم اشک گرفت و از مظلومیت خلیفه پیامبر سخن گفت و این آیه را می‏خواند:
وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطاناً فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ انَّهُ کانَ مَنْصُوراً. اسراء/ 33.
و کسی که مظلوم کشته شود ما برای ولی او حق قصاص قرار دادیم، امّا نباید در کشتار زیاده روی کند و همانا او پیروز است.


حال ای مردم! شما می‏گویید ما در مقابل این جنایت بزرگ که بر اسلام وارد شد، سکوت کنیم؟ مردم هم گفتند نه، نه، ما با جان و دل حاضریم جهاد کنیم. آنگاه مردم را جمع کرد و به جنگ با علی (علیه السّلام) آمد. پس معاویه از خودش نیرویی نداشت، از نیروی پیغمبر استفاده کرد، از نیروی قرآن استفاده کرد. بعد معاویه، زیاد بن ابیه، یک جلّاد خونریز را برای مردم می‏فرستد. آن وقت مردم چه می‏گویند؟ می‏گویند این هم اسلام، این هم دین، ببین حاکم اسلامی چه می‏کند. آنگاه زبان معاندین دراز می‏شود. سپس امام (علیه السّلام) می‏فرماید: و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان! و لیکن از حق قسمتی و از باطل قسمتی گرفته می‏شود و مخلوط می‏شوند. یعنی یک مشت از حق و یک مشت از باطل را با یکدیگر مخلوط می‏کنند و به خورد مردم می‏دهند، مانند کسی که در گندم مقداری ارزن قاطی می‏کند و به نام گندم به مردم می‏فروشد! مردم وقتی شب آن را خوردند فردا اثرش را می‏بینند و می‏فهمند آنچه دیشب خورده‏اند نان گندم نبوده است. فهنالک یستولی الشّیطان علی اولیائه و ینجو الَّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی. در اینجاست که شیطان بر دوستان خودش مسلّط می‏شود. یعنی ابزار شیطان هم حقّ است، حقّ مخلوط شده با باطل، حقّی که لباس باطل پوشیده است. این همان معنایی است که از آیه استفاده می‏شود که باطل از حق تغذیه می‏کند، خودش نیرو ندارد، از آن نیرو می‏گیرد. آب اگر وجود نداشت کف دو قدم هم نمی‏توانست برود. اینکه می‏بینید باطل حرکتی دارد از اینجاست که بر دوش حق سوار می‏شود. ببینید قرآن چگونه باطل را پوچ و بی‏ارزش نشان می‏دهد!غلبه ظاهری باطل و پیروزی نهایی حق‏ باطل از دید سطحی و حسّی نه دید تحلیلی و تعقّلی، حرکت و جولان دارد. مثلًا یک بچّه را در نظر بگیرید که در عمرش سیل ندیده و نمی‏داند سیل چیست و از کجا پیدا می‏شود و چگونه می‏آید. این بچّه وقتی سیل را می‏بیند، دریای کف را می‏بیند که در حرکت است. اصلًا او خیال نمی‏کند که جز کف هم چیزی وجود دارد! یعنی غلبه ظاهری گسترده و فراگیرنده از باطل است، امّا در نهایت به مغلوبیت آن می‏انجامد. قرآن می‏گوید دیدتان را وسیع کنید، در شناخت جامعه این قدر به ظاهر حکم‏ نکنید. اگر تاریخ صد سال پیش را خواستید بررسی کنید نروید سراغ ناصر الدین شاه با آن عشقبازیها و عیاشیها و ظلمها و بگویید یک قرن قبل اوضاع آن طور بوده است. این را شما سمبل شناخت همه مردم نگیرید، ناصر الدین شاه را شما آیینه تمام‏نمای مردم ندانید. اگر این طور باشد، فتوای میرزای شیرازی در تحریم تنباکو و آثار عظیم آن را چگونه توجیه می‏کنید؟ وقتی که ناصر الدین شاه و آن صدر اعظمش از غفلت و بی‏خبری مردم استفاده می‏کنند و امتیازاتی به خارجیان می‏دهند، یک عدّه روحانیون آگاه در پایتخت و شهرهای دیگر متوجّه می‏شوند و داد و فریاد راه می‏اندازند و مردم را متوجّه می‏کنند تا از سامرا فتوای معروف میرزای شیرازی یکمرتبه به ایران می‏رسد و همچون بمبی منفجر می‏شود و مردم بر علیه ناصر الدین شاه و دادن امتیاز تنباکو به شرکتهای خارجی قیام می‏کنند. این نشان می‏دهد که در عمق باطل، ایمانی حکمفرما بوده است، یک حقیقتی حکمفرما بوده است. زنهای آن زمان که با پوشیه بودند و به زحمت بیرون می‏آمدند، مثل جنگهای صدر اسلام آمدند و مردها را تشویق کردند که بجنگید و گرنه حق ندارید به خانه بیایید و ما شما را در بستر نمی‏پذیریم. این حکایت می‏کند که ناصر الدین شاه سمبل زمان خویش نیست. درست است که مردم ناآگاه بودند، ولی ناآگاه بودن غیر از شریر بودن است؛ مردم را ناآگاه نگه می‏داشتند نه آنکه انسانها همه شریر و فاسد بودند. حالا برویم صد سال جلوتر. نادر شاه را می‏بینیم که از کلّه‏ها مناره می‏ساخت. آیا می‏شود نادر شاه را معیار آن زمان قرار داد؟ از نظر قرآن، نه. این گونه شخصیتها که در تاریخ نمود دارند، کفهای روی آب هستند، آنها را معیار قضاوت قرار ندهید. اگر همه مردم شرارت نادر شاه را داشتند اصلًا آن جامعه متلاشی می‏شد.


قرآن می‏گوید اگر همه مردم این قدر شریر و فاسد و ظالم و دروغگو بودند آن جامعه را هلاک می‏کردیم، چنین جامعه‏ای محال است وجود داشته باشد، اصلًا قابل دوام نیست و فوراً هلاک می‏شود. اینکه قرآن هلاک اقوام گذشته را بیان می‏کند برای چیست؟ می‏گوید: قبل از شما اقوامی بودند که وقتی اکثریت مردم آن اقوام بد شدند، ریشه آنها را کندیم. پس اگر جامعه دوام دارد بدانید که اکثریت مردم فاسد نیستند، بلکه اقلیتی فاسدند که آنها هم کفهای روی آب‏اند.
باطل به صورت موقّت، به صورت یک جولان و به صورت یک نمود است و زود هم‏ از بین می‏رود. احادیثی داریم که حکم ضرب المثل را پیدا کرده، می‏گوید:
* «للحقّ دولة و للباطل جولة» حق دولت باقی دارد، اما باطل را جولانی است و یک نمود است و زود تمام می‏شود.
* «للباطل جولة ثمّ یضمحلّ.»
باطل را جولانی است و بعد مضمحل و نابود می‏شود (ولی حق، جریان و ادامه و بقا دارد).
ضمناً در اینجا معلوم شد که باطل از حق پیدا می‏شود همین طور که کف از آب پیدا می‏شود و همان طور که سایه از شخص پدید می‏آید. معلوم است که اگر حقّی نبود باطلی هم نبود؛ چرا که باطل می‏خواهد با نام حق و در سایه حق و در پرتو حق زندگی کند.
حق مانند آبی است که وقتی مسیر خودش را طی می‏کند، در بستر خویش با یک آلودگیهایی روبرو می‏شود و زباله‏هایی را هم با خود می‏برد؛ بعد این زباله‏ها را به این طرف و آن طرف می‏زند و در نتیجه کفهای کثیفی به وجود می‏آید. این، لازمه طبیعی حرکت و جریان آب است.

  • احسان فردآقایی

آیت اله العظمی مظاهری در کتاب تربیت فرزند از نظر اسلام مطلب مهمی داشتند، گفتم با شما در میون بذارم! 

این متن کتاب ایشون از صفحه 2 تا 8 هستش:

از نظر قرآن و روایات اهلبیت (ع)، از نظر تاریخ و تجربه اثبات شده است که پدر و مادر دخالت مؤثر در سرنوشته اولاد دارند چه کودک، چه نوجوان و چه جوان.

به عبارت دیگر پدر و مادر دخالت در سعادت و شقاوت بچه، در سعادت و شقاوت نوجوان و جوان دارند، از قرآن و روایات اهلبیت (ع)، تاریخ و تجربه بر مى‏آید که پدر و مادر دخالت در خوشبختیها و بدبختیهاى اولاد دارند پدر و مادر مواظب، در سعادت بچه تأثیر فراوان دارند و پدر ما در لاابالى و بى تفاوت در تربیت، در بدبختى اولاد تأثیر عجیبى دارند. تأثیر به اندازه اى است که از پیغمبر اکرم (ص) آن روایت مشهور رسید:

السعید من سعد فی بطن امه و الشقیّ من شقی فی بطن امه.

معناى روایت این است: دل مادر زمینه ساز براى سعادت و یا براى شقاوت بچه است، به عبارت دیگر معناى روایت این است، پدر و مادر زمینه ساز سعادت و یاشقاوت بچه اند.

مرحوم فیض علیه الرحمه در تفسیر صافى ذیل آیه شریفه‏ (هوالذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء) روایتى نقل مى‏کند کهبراى همه مخصوصاً پدر و مادرها تکان دهنده است مى‏فرماید:

«وقتى دو ملک مصور آمدند که به را تصویر و صورت بندى کند خطاب مى‏شود به آن دو ملک که نگاه کنید به پیشانى مادر و سرنوشت این بچه را از آنجا برداشت کنید و آنچه در پیشانى مادر است همان را قضا و قدر و سرنوشت این بچه قرار دهید بعد خطاب مى‏شود اما بداء هم براى من قرار بدهید. قضا وقدر تعلیقى است، در پیشانى مادر براى بچه و آن دو ملک همین کار را مى‏کنند مقدرات این بچه را، سعادت و شقاوت این بچه را، سرنوشت این بچه را از پیشانى مادر مى‏گیرند و درپیشانى او مى‏نویسند و براى پروردگار عالم بداء قرار مى‏دهند.»

معناى روایت اینجور مى‏شود که بداءبراى من قرار دهید یعنى پدر و مادر دخالت مؤثر در سرنوشت بچه دارند نمى‏گوییم علت تامه، بلکه زمینه ساز مادر خوب و پدر با تفاوت، زمینه سازند براى سعادت بچه، براى اخلاق بچه، و مادر بى عفت مادر لاابالى مادر بى تفاوت در تربیت، پدر لاابالى در جمع مال و در غذاى حلال و حرام، پدر لاابالى و بى تفوات در تربیت اولادشان دخالت دارند. و بالاخره این روایت به ما مى‏گوید که پدر و ماد ردخالت مؤثر در سرنوشت بچه دارند، در سرنوشت جوان، در سرنوشت نوجوان از همین نظر هم از اهم واجبات در اسلام تربیت اولاد است.

قرآن شریف مى‏فرماید: (یا ایها الّذین امنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة)[2] یعنى اى افرادى که ایمان آورده اید شما باید هم خودتان و هم زن و بچه تان را از آتش جهنم نجات بدهید. چنانکه به فکر خود هستید به فکر اولادتان باید باشید، چنانکه خود روزه مى‏گیرید به فکر روزه گرفتن اولادتان باید باشید، چانکه خود نماز جماعت اول وقت مى‏خوانید به فکر نماز اولادتان نیز باید باشید، چنانکه خود حجاب دارید به فکر حجاب دخترتان باید باشید و اگر خود حجاب داشته باشى و به فکر حجاب دخترت نباشى، اگر خود متقى باشى و به فکر تقواى بچه ات نباشى، اگر خودت با نماز باشى و به فکر نماز بچه ات نباشى مسئولى، جهنم است براى تو، ولو اینکه تو آدم متقى باشى، وظیفه این است که باید خودت و زن و بچه ات هر دو را از آتش جهنم نگاه بدارى. در قرآن شریف این آیه که مى‏خوانیم تکرار شده است و لحن شدیدى دارد مى‏فرماید:

(ان الخاسیرین الّذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیمة الا ذلک هو الخسران المبین)[3] ورشکسته آشکار در روز قیامت آنست که باید براى خاطر اولاد به جهنم برود ورشکسته آشکار آن است که خود و زن وبچه اش را از آتش جهنم نجات نداده است و در روایات مى‏خوانیم: واى بر آن پدر و مادرى که به فکر دنیا ى بچه هایشان هستند، اما بفکر آخرت آنها نیستند، بفکر اخلاق و ادب بچه نیستند، یعنى بفکر این هست که بچه اش درس بخواند، مدرکى بگیرد، پستى بگیرد، به فکر این هست که تأمین آتیه براى بچه اش بکند، به فکر این هست که جهیزیه اى براى دختر ش تهیه کند که همه اینها بجاست باید باشد- اما بفکر دین، ادب و تربیت بچه، بفکر اینکه این بچه با که رفت و آمد دارد، بفکر اینکه این بچه الان ساعت 9 شب است کجاست، در خانه است یانه، بفکر اینکه این بچه اخلاق، انسانیت دارد یانه، بفکر این نیست، پیغمبر اکرم (ص) فرمود: واى به این افراد.

در روایت دیگرى مى‏خوانیم پیغمبر اکرم (ص) با اصحابش از جائى ردمى شدد برخورد کردند با بچه هائى که بازى مى‏کردند پیغمبر نگاهى به بچه ها کرد و بعد فرمودند: بدا بحال بچه هاى دوره آخر الزمان از دست پدر و مادرهایشان. به خاطر اینکه پدر و مادرها به فکر دنیاى بچه هایشان هستند امابفکر آخرت بچه ها نیستند بفکر تأمین آتیه براى اولادشان هستند اما بفکر تربیت صحیح، ادب این بچه و دین او نیستند، بعد پیغمبر (ص) فرمودند: من برى هستم از این گونه مردم و آنها هم از من برى هستند.[4] یعنى آن پدر و مادرى که بى تفاوت در تربیت اولاد باشد آن پدر ومادرى که بى تفاوت در ادب اولادش باشد پیغمبر فرموده اند من از آنها بى زارم آنها هم از من بى زارند.

در روایت دیگر پیغمبر اکرم (ص) لعن کردند. فرمودند: لعنت خدا بر آن پدر و مادرى باد که موجب بشود که اولادش عاق گردد.[5] معناى جمله این است که اگر پدر ومادرى تربیت صحیح ورى اولاد نکند دین صحیح به اولاد ندهد، ادب صحیح به اولاد ندهد معمولًا این اولاد پرخاشگر، طغیانگر بى ادب مى‏شود، در مقابل همه قد علم مى‏کند درمقابل پدر و مادرش هم قد علم مى‏کند و پیغمبر اکرم (ص) فرمود: لعنت خدا بر پدر و مادریباد که موجب مى‏شوند اولادشان عقا شود و این عاقى را خود پدر و مادر موجب شده اند، براى اینکه باید تربیت کنند باید مؤدب بار بیاورند؛ تا در جامعه مؤدب باشد، در خانه مؤدب باشد، متدین باشد، با عاطفه و با اخلاق باشد، پرخاشگرى با دیگران نکند، پرخاشگرى با پدر و مادر نکند، و اگر بى تفاوتى کردند مواظبت نکردند و پرخاشگر شد پدر و مادر هر دو مسئولند، او براى اینکه عاق پدر و مادر است جهنم مى‏رود و این براى خاطر اینکه تربیت صحیح نکرده است. در روایات مى‏خوانیم روز قیامت که مى‏شود آن کسى که تربیت صحیح نشده، دختر بى حجاب، زن لاابالى در حجاب، زن الاابالى در عفت، جهنم مى‏رود براى خاطر بى عفتى اش، براى خاطر بدحجابى و یا بى حجابیش، بعد هم به مادرش با حجابش، به مادر باعفتش مى‏گویند بتو هم باید جهنم بروى براى اینکه تو باید او را با حجاب کرده باشى، نکردى لاابالى در حجاب شد، بدحجاب شد، تقصیر تو است، تو بیاد تربیت کرده باشى نکرده اى. در روز قیامت پسر بى نماز، دخترى که نمازش باطل است، دختر و پسرى که روز نمى‏گیرند به جهنم مى‏روند، براى خاطر اینکه روزه نگرفته و نماز نخوانده اند. به پدر مقدس نماز جماعت خوانش مى‏گویند تو هم باید جهنم بروى‏ براى اینکه باید او را با نماز تریبت کرده باشى نکردى بى تفاوتى کرده اى یعنى به فکر خود بودى اما به فکر پسرت نبودى به فکر خود بودى که راجع به نمازت مسئله دان بشوى اما به فکر این نبودى که دختر 9 ساله و 10 ساله تو باید مسئله بداند، باید روزه گیر باشد، باید نماز خواند باشد، به فکر این نبودى، بى تفاوتى بودى باید جهنم بروى او جهنم مى‏رود، براى اعمال بدش، این جهنم مى‏رود براى بى تفاوتى در تربیتش.

در روایات مى‏خوانیم در روز قیامت اولاد از دست انسان شکایت مى‏کنند یکدسته از اولاد از دست انسان شکایت مى‏کنند از دست پدر و مادرى که غذاى حرام به او داده باشند العیاذ بالله- یک تاجرى یک کاسبى از راه کم فروشى، از راه تقلب و بالاخره از راه حرام، یک ادارى از راه حرام غذا تهیه مى‏کند مى‏دهد به اولادش معلوم است غذاى حرام در قضاوت این بچه تأثیر دارد، در روز قیامت این دختر بزرگ این پسر بزرگ از دست پدر و مادر شکایت مى‏کنند، مى‏گویند خدایا او بما غذاى حرام داد ما را قسى کرد، باز خواست ما را از پدر و مادر بکن. این دسته افرادى که از دست پدر و مادرهایشان شکایت مى‏کنند و شکایت آنها هم پذیرفته مى‏شود. یکدسته هم آن افرادى که تربیت صحیح روى آنها نشده است یعنى پدر و مادر کوتاهى کرده اند، مادر باید اور ا عفیف، با حجاب بار بیاورد نیاورده. پدر باید او را مؤدب بار بیاورد نیاروده، سرش بکار خودش بوده در قیامت این پسر و دختر از دست پدر و مادر شکایت مى‏کنند میگویند: خدایا! این پدر و مادر، ما را باید تربیت کرده باشند نکرده اند. این پدر و مادر ما را نماز خوان کرده باشند نکرده اند، این پدر و ماد رباید ما را مؤدب کرده باشند، ما را متخلق به اخلاق اسلامى کرده باشند نکرده اند خدایا ما جهنمى هستمى بازخواست ما را از اینها ثسظبکن. در روایات مى‏خوانیم پدر و مادرها با این پسر و دخترها همه با هم به جهنم مى‏روند، اما اولاد براى کار بدش، اما پدر و مادر جهنم مى‏روند براى خاطر سوء تربیت یا براى خاطر بى تفاوتى در تربیت.

در روایات مى‏خوانیم پدر مادرى که مواظب تربیت اولاد بوده اند در روز قیامت اولاد به آنها دعا مى‏کند به پدرش مى‏گوید:

جزاک الله خیرا

، خدایا جزاى خیرت بدهد که مرا تربیت کردى من الان بهشتى شده ام. پروردگار عالم خشنود مى‏شود. خطاب مى‏شود همه تان بروید بهشت، اما بعکس آن پسرى که تربیت نشده و پدر کوتاهى کرده در تربیت، دخترى که تربیت نشده متقى نیست، معصیت کار است و پدر و مادر کوتاهى کرده در تربیت، در روز قیامت همین دختر به مادرش مى‏گوید:

لاجزاک الله خیراً

. همین پسر به پدر به آن پدرى که شبانه روز زحمت براى دنیایش کشیده میگوید:

لاجزاک الله خیراً

، میگوید خدا خیر به تو ندهد. چرا مرا تربیت صحیح نکردى، بعد پروردگار عالم غضب مى‏کند، مى‏گوید همه شما جهنمى هستید اما اولاد بر یکار بدش و اما پدر و مادر براى خاطر سوء تربیت یا براى خاطر بى تربیتى او نظیر این روایات فراوان است.

این روایاتى که خواندم این آیه شریفه را معنا مى‏کند که: «ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیمة الا ذلک هو الخسران المبین»[6]. ورشکسته آشکار در روز قیامت آن افرادى هستند که باید براى خاطر اولاد جهنم بروند بى تفاوت بودند و براى خاطر بى تفاوتى در تربیتآنها جهنمى شدند، اینها هم جهنمى، لذا در روایات فراوانى مى‏خوانیم همین طورى که پدر و مادر به گردن اولاد حق دارند و حق پدر و مادر به گردن اولاد زیاد است به اندازه اى حق بزرگ است که قرآن شریف حق پدر و مادر را در ردیف حق خدا آورد هو به همه سفارش کرده است که مواظب حق پدر و مادر باشند. به اندازه اى حق بزرگ است که اگر پدرى یا مادرى از دست اولاد راضى نباشند ولو پدر و مادر تقصیر داشته باشند اولاد جهنمى مى‏شوند. حتى خساط شده: (عمل ماشئت) هر کارى که مى‏خواهى بکن چون پدر و مادر از دستت راضى‏ نیستند تو را نمى‏آمرزم. حق پدر و مادر سنگین است، و بزرگ است، اما از آن طرف هم حق اولاد بر پدر و مادر سنگین است.

مشهور است مى‏گویند کخه یک پدرى به پسرش مى‏گفت بدى نکن عاقت مى‏کنم، او هم مى‏گفت: عوقت مى‏کنم- این درست است راستى بعضى اوقات بر پدر و مادر عوق صادق است یعنى اگر پدر و مادر حق اولاد را مراعات نکنند این پدر و مادر مسئولند.

و از جمله حقوق شمرده شده در تربیت اولاد یک حق مربوط به دنیاست که پدر و مادرها وظیفه دارند دخترشان را وقتى تمایل به ازدواج دارد شوهر بدهند، پسرشان وقتى تمایل به ازدواج دارد اگر مى‏توانند زن بدهند و این از وظایف سنگین پدر و مادر است، پدر و مادرها باید مواظب باشند، اگر خداى نکرده پسر به گناه بیفتد براى خاطر زنى و پدر مى‏توانسته به او زن بدهد و نداده است مسئول است پسر مسئول است پدر و مادر هم شریک گناه او. این حقى است که براى اولاد تعیین شده.

معمولًا در روایات وقتى حقوق رامى شمارد یکى از حقوق همین است که دختر را شوهر دهد و پسر را زن بیاورد وقتى تمایل به ازدواج داشته باشند و این از وظائف سنگین است و باید عملى بشود. باید مواظب باشید دخترتان اگر تمایل به ازدواج دارد در خانه نماند. باید مواظب باشید پسرتان اگر تمایل به زن دارد و مى‏توانید زنش بدهید که مى‏توانید باید بدهید و اگر ندهید مسئولید. چنانکه در تأمین آتیه هم پسر و دختر به پدر و مادر حق دارند اگر پدر بتواند یک زندگى متوسطى براى پسرش تهیه کند حق دارد باید بکند. چنانکه راجع به جهیزیه دختر حق دارد، دختر حق دارد از پدر و مادر جهاز بگیرد تأمین آتیه براى او از حقوق در روایات شمره شده است. به اندازه اى این حق سنگین است که در روایاتى میخوانیم مردى از انصار فوت کرد که داراى چند طفل صغیر بود و مختصر سرمایه اى که داشت نزدیک مرگ به قصد جلب رضاى خداونداز کف داد کودکانش در همان روز براى زندگى از مردم تمناى مساعدت مى‏کردند این خبر به اطلاع پیغمبر اکرم رسید، پرسید با جنازه متوفى چه کردید؟ گفتند او را دفن کردیم فرمود: اگر قبلًا مى‏دانستم نمى‏گذاردم او را در قبرستان مسلمین دفن کنید او مال خود را از دست داده و فرزندان خویش را به گدائى در بین مردم رها نموده است.[7] پدر و مادر مواظب اولاد در تأمین آتیه شان باشند، مواظب جهیزیه آنها به حدمتوسط باشند، مواظب زندگى پسر درحد متوسط باشند و بالاخره مواظب ازدواج این دختر و پسر باشند. این یکى از حقوق است، اما حقوق مهمتر از این اخلاق است.

از حقوق شمرده شده، این است که اخلاق انسانیت باید به پسر و دختر آموخت از همان روز اول باید مواظب باشید دخترتان حسود نباشد، از همان روز اول اگر دیدید این بچه کوچولو باخواهرش حسود بازى کرد باید جلویش را بگیرید. حال نحوه تربیت چطور باشد بعد درباره آن صحبت مى‏کنیم. اگر از اول تفاخر و تکبر، منیت در این بچه کوچک دیدید باید جلویش را بگیرید. مخصوصاً اگر العیاذ بالله خودتان متکبر باشید خودتان منیت داشته باشید، خودتن حسود باشید، قانون وراثت منتقل مى‏کند، او هم خود خواه و متکبر و حسودمى شود و بالاخره از همان کودکى باید جلوى این صفات رذیله را گرفت باید به این بچه عاطفه داد.

  • احسان فردآقایی

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که، ...

جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!

حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!

یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.

من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.

خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.

فصل ششم: صراط

خداوند سبحان فرموده است:اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ‏اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلا لِیَهْدِیهُمْ طَریقاً * اِلاَّ طَریقَ جَهَنَّمَ(198).

اُحْشُرُوا الَّذینَ ظَلمُوا وَاَزْواجَهُمْ وَما کانُوا یَعْبُدُونَ * مِنْ دوُنِ‏اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ اِلى‏ صِراطِ الْجَحیمِ وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَّسْؤُلُونَ * ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ(199).

طى این آیات، خداوند خبر داده است که جهنم را راهى است که ظالمین و زوجهاشان را که همان شیاطین باشند، بدان هدایت خواهد کرد. اینکه مراد از «زوج» همان شیطان است، از این سخن الهى فهمیده مى‏شود:فَوَرَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّیاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیّاً تا آنجا که:اِنْ مِنْکُمْ اِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذینَ اتَّقْوا وَنَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیّاً(200).

بنابراین، همان‏طور که این آیات دلالت مى‏کنند، منظور از «صراط» راهى است که بر روى جهنم و یا در داخل آن کشیده شده است؛ زیرا در این آیات خداوند به «ورود» بدان و «ترک» و «نجات» خبر داده است.

و نیز در جاى دیگر خبر از «پر شدن حتمى» جهنم داده است:وَلَوْ شِئْنا لَاتینا کُلَّ نَفْسٍ هُدیها وَلکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنىّ لأَمْلئَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ اَجْمَینَ(201) .

این راهى که بر سرتاسر جهنم کشیده شده است، مَمرِّ همه خلایق از بد و خوب بوده که البته خداوند کسانى را که پرهیزکارند نجات مى‏دهد و ظالمین را در آن رها مى‏سازد. باید توجه داشت که در این آیات، لفظ ظلم چندبار و همین‏طور در الَّذینَ طَغَوْا فِى الْبِلادِ(202)طغیان یعنى افراط در ظلم و استکبار. فَاَکْثَرُوا فیهَا الْفِسادَ * فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ * اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ(203).

و:اِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً(204).

«ظلم» یا تفریط در حق مردم است یا تفریط در حق نفس و یا تفریط در حق خداوند که البته این همان ولایت اولیاى خداوند است. همه اینها در اثر پیروى از شیطان و هوا. حس نفسانى حاصل مى‏گردد و ریشه آن فریفتگى انسان به زینت حیات دنیا و دلبستن به اوهامى است که مجموعاً نظام تمدّن نامیده مى‏شود؛ یعنى همیارى (تناصر) با اوهامى که رنگى از حقیقت به خود ندارند. و شاید هم مطلب مورد سؤال در عبارت وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ * ما لَکُمْ لا تناصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ(205) همین باشد.

در «علل» از امام صادق (علیه السلام) در مورد تفسیر:اِنَّهُمْ مَسْئوُلُونَّ روایت شده است که:« (در روز قیامت) هیچ عبدى گام از گام برنمى‏دارد مگر اینکه در مورد چهار مطلب مؤاخذه گردد: در مورد جوانیش که چگونه آن را کهنه ساخته، در مورد عمرش که چگونه آن را گذرانده، در مورد مالش که چگونه جمع و چگونه صرف نموده، در مورد دوستى ما اهل‏بیت».

«قمى» در تفسیرش از امام صادق (علیه السلام) و صدوق در «امالى» و «عیون» از پیغمبر (صلى الله علیه و آله) روایت کرده‏اند که:«مَسْئول عنه، همانا ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است».

در مجمع از پیغمبر (صلى الله علیه و آله) نقل شده است که:«مردم همگى وارد آتش مى‏گردند سپس به نسبت اعمالشان از آن خارج مى‏گردند، نخستین‏شان همچون درخشیدن برق، بعدى همچون وزیدن باد و بعدى همچون دویدن اسب و بالأخره آخرى همچون راه رفتن پیاده».

همچنین از پیغمبر (صلى الله علیه و آله) نقل شده است که:«آتش در روز قیامت به مؤمن مى‏گوید: زودتر بگذر که نورت لهیبهاى مرا فرو خوابانده است».

هنگامى که از پیغمبر (صلى الله علیه و آله) راجع به آیه:اِنْ مِنْکُمْ اِلاَّ وارِدُها ... سئوال شد، فرمود:«وقتى بهشتیان به بهشت وارد مى‏شوند، گروهى از گروه دیگر مى‏پرسند، مگر پروردگارمان به ما وعده نداده بود که همگى وارد آتش شویم؟ گروه دیگر پاسخ دهند که شما وارد شده‏اید لیکن آتش سرد شده بود».

با تأمّل در آنچه گذشت و آنچه بزودى در فصل شفاعت خواهد آمد، معانى این احادیث آشکار مى‏گردد، وَاللَّهُ‏الْهادى.

ادامه دارد

  • احسان فردآقایی

غرب گرایی افراطی به مرور تبدیل به غرب زدگی میشه، حالتی که فرد، غرب رو کعبه آمال و آرزوهاش دونسته و به مرور همه چیز  خودش، اعم از داشته ها، استعدادها، ظرفیت ها، فرصتها و ... را یا نمی بینه و یا کم و ناچیز می بینه!

بالاخره باید اینو پذیرفت که غرب بیشتر چیزهایی رو که داره، از مشرق زمینه! (توضیح این حرف رو در کتب تاریخی می تونید دنبال کنید)

من علی رغم خیلی ها که شاید از اساس با غرب و آنچه از اون به کشور ما صادر میشه، مخالفت داشته باشن،! این دیدگاه رو ندارم؛ ولی با  گرته برداری های بدون ملاک و معیار که معمولا ناشی از نوعی حس «خودکم بینی» و عدم اعتماد به فرهنگ اصیل ایرانی، اسلامیه،  کاملاً مخالفم.

در همین راستا، توجه شما رو به گفتاری از «جلال آل احمد»،نویسنده کتاب معروف «غرب زدگی »جلب می کنم.

پیشاپیش از لحن تندِ ایشون ، پوزش می طلبم... !

آدم غرب زده اى که عضوى از اعضاى دستگاه رهبرى مملکت است پا در هوا است . ذره ى گردى است معلق در فضا یا درست هم چون خاشاکى بر روى آب . با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت رابطه ها را بریده است . رابطه ى قدمت و تجدد نیست . خط فاصلى میان کهنه و نو نیست . چیزى است بى رابطه با گذشته و بى هیچ درکى از آینده . نقطه اى در یک خط نیست . بلکه یک نقطه ى فرضى است بر روى صفحه اى یا حتى در فضا. عین همان ذره ى معلق . لابد مى پرسید پس چگونه به رهبرى قوم رسیده است ؟ مى گویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستى که چاره اى جز متابعت از سیاست هاى بزرگ ندارد. در این سوى عالم و به خصوص در ممالک نفت خیز، رسم بر این است که هر چه سبک تر است روى آب مى آید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتى فقط خس و خاشاک را روى آب مى آورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کنارى بیندازد و ما در این غرب زدگى و دردهاى ناشى از آن همین سرنشینان بى وزن و وزنه ى موج حوادث سر و کار داریم . بر مرد عادى کوچه که حرجى نیست و حرفش شنیده نیست و گناهى بر او ننوشته اند. او را به هر طریق که بگردانى مى گردد. یعنى به هر طریق که تربیت کنى شکل مى گیرد(49) و اصلا اگر راستش را بخواهید چون این مرد کوچه در سرنوشت خود مؤ ثر نیست یعنى براى تعیین سرنوشت او سخنى از او نمى پرسیم و مشورتى با او نمى کنیم و به جایش همه از مستشاران و مشاوران خارجى مى پرسیم ؛ کار چنین خراب است و چنین گرفتار رهبران غرب زده ایم که گاهى درس هم خوانده اند، فرنگ و امریکا هم بوده اند و کاش سر و کارمان در دستگاه رهبرى مملکت ، تنها با همین فرنگ رفته ها و درس خوانده ها بود. در حالى که چنین هم نیست و این طور که من مى بینم و سربسته مى گویم به اقتضاى همان چه گذشت در ولایات این سوى عالم ، رسم بر این شده است که از هر صنف و دسته اى لومپن (Lumpen)ها به روى کارند. یعنى وازده ها. بى کاره ها. بى اراده ها. بى اعتبارترین بازرگانان گردانندگان بازار و اتاق تجارتند، بى کاره ترین فرهنگیان مدیران فرهنگند، ورشکسته ترین صراف ها بانک دارند، بى بخارترین یا بخو بریده ترین افراد نمایندگان مجلس اند، راه نیافته ترین کسان رهبران قوم اند. گفتم که شما خود هر که را استثنا است کنار بگذارید. حکم کلى در این دیار بر پر و بال دادن به بى ریشه ها است ، به بى شخصیت ها اگر نگویم به رذل ها و رذالت ها. آن که حق دارد و حق مى گوید و درست مى بیند و راست مى رود، در این دستگاه جا نمى گیرد به حکم تبعیت از غرب کسى باید در این جا به رهبرى قوم برسد که سهل العنان است ، که اصیل نیست ، اصولى نیست ، ریشه ندارد، پا در زمین این آب و خاک ندارد. به همین مناسبت است که رهبر غرب زده ى ما بر سر موج مى رود و زیر پایش ‍ سفت نیست و به همین علت وضعش هیچ روشن نیست . در مقابل هیچ مساءله اى و هیچ مشکلى نمى تواند وضع بگیرد. گیج است . هر دم در جایى است . از خود اراده ندارد. مطیع همان موج حادثه است . با هیچ چیز در نمى افتد. از بغل بزرگ ترین صخره ها به تملق و نرمى مى گذرد. به همین مناسبت هیچ بحرانى و حادثه اى خطرى به حال او ندارد. این دولت رفت ، دولت بعدى در این کمیسیون نشد در آن سمینار در این روزنامه نشد در تلویزیون در این اداره نشد، در آن وزارت خانه . کار سفارت نگرفت . وزارت این است که هزارى هم که وضع برگردد و ظاهرا حکومت ها بروند و بیایند، باز همان رهبر غرب زده را مى بینى که مثل کوه احد بر جاى خود نشسته . این رهبر غرب زده آب زیر کاه هم هست چون به هر صورت مى داند که کجاى عالم به سر مى برد. مى داند که نفس ‍ نمى توان کشید. مى داند که باد هر دم از سویى است و بى آن که قطب نما داشته باشد، مى داند که جذبه ى قدرت به کدام سمت است . این است که همه جا هست ، در حزب ، در اجتماع ، در روزنامه ، در حکومت ، در کمیسیون فرهنگى ، در مجلس ، در اتحادیه ى مقاطعه کاران و براى این که همه جا باشد، ناچار با همه باید باشد، و براى این که با همه باشد ناچار باید مردم دار و مؤ دب باشد. کله خرى نکند. سر به زیر و پا به راه باشد آرام باشد ضد ((پرخاشگرى )) هم مقاله بنویسد(50) از فلسفه هم بى اطلاع نباشد و از آزادى هم سخن بگوید و به همین علت ها هم شده یا براى خود نمایى هم که شده گاهى به دلش برات مى شود که شخصیتى نشان بدهد و کارى بکند اما چون همراه با موج حادثه است ، تا مى آید بجنبد کار از کار گذشته است و او درمانده و تازه همین خود درسى مى شود براى او که بار دیگر کوچک ترین عرض وجودى هم نکند....

...آدم غرب زده شخصیت ندارد. چیزى است بى اصالت . خودش و خانه اش و حرف هایش ، بوى هیچ چیزى را نمى دهد. بیش تر نماینده ى همه چیز و همه کس است . نه اینکه ((کوسمو پولیتن )) باشد، یعنى دنیاى وطنى . ابدا. او هیچ جایى است . نه این که همه جایى باشد. ملغمه اى است از انفراد بى شخصیت و شخصیت خالى از خصیصه . چون تاءمین ندارد، تقیه مى کند و در عین حال که خوش تعارف است و خوش برخورد است ، به مخاطب خود اطمینان ندارد. و چون سوء ظن بر روزگار ما مسلط است ، هیچ وقت دلش را باز نمى کند. تنها مشخصه ى او که شاید دستگیر باشد و به چشم بیاید، ترس است و اگر در غرب شخصیت افراد فداى تخصص شده است ؛ این جا آدم غرب زده نه شخصیت دارد نه تخصص ، فقط ترس دارد ترس از فردا. ترس از معزولى . ترس از بى نام و نشانى . ترس از کشف خالى بودن انبانى که به عنوان مغز روى سرش سنگینى مى کند.(51)

آدم غرب زده قرتى است .(52) زن صفت (افمینه ) است . به خودش ‍ خیلى مى رسد به سر و پزش خیلى ور مى رود. حتى گاهى زیر ابرو بر مى دارد به کفش و لباس و خانه اش خیلى اهمیت مى دهد همیشه انگار از لاى زرورق باز شده است یا از فلان ((مزون )) فرنگى آمده . ماشینش هر سال به سیستم جدید در مى آید و خانه اش که روزگارى ایوان داشت و زیرزمین داشت و حوض خانه و سرپوشیده و هشتى ، حالا هر روزى شبیه به یک چیز است . یک روز شبیه ویلاهاى کنار دریا است با پنجره هاى بزرگ و سرتاسرى و پر از چراغ هاى ((فلورسنت )).(53) یک روز شکل کاباره ها است . زرق و برق دارد و پر از ((تابوره )) روز دیگر هر دیوارى یک رنگ است و تپه تپه مثلث هاى از همه رنگ ، همه ى سطوح را پوشانده . یک گوشه رادیو گرام ((هاى فیدلیتى )) گوشه ى دیگر تلویزیون ، گوشه ى دیگر پیانو براى دختر خانم ، گوشه ى دیگر بلندگوهاى ((استره ئوفونیک )) و آشپزخانه و دیگر سوراخ سمبه ها هم که پر است از فرگاز و رخت شوى برقى و از این خرت و خورت ها به این طریق آدم غرب زده وفادارترین مصرف کننده ى مصنوعات غربى است اگر یک روز صبح برخیزد و بداند که هر چه سلمانى و خیاطى و واکسى و تعمیرگاه است ، بسته شده دق مى کند و رو به قبله دراز مى کشد. گر چه نمى داند قبله کدام سمت است . وجود این همه مشاغل و آن همه مصنوعات فرنگى که برشمردم براى او از وجود هر مدرسه و مسجد و بیمارستان و کارخانه اى ضرورى تر است . به خاطر اوست که چنین معمارى بى اصل و نسبى داریم .(54) و چنین شهرسازى قلابى اى . به خاطر اوست که خیابان هاى شهرها و چهارراه هایش با نور وقیح فلورسنت و نئون به صورت آرایشگاه ها در آمده است . به خاطر اوست که کتاب طباخى راه شکم به اسم ((راه دل ))(55) از چاپ در مى آید، پر از شرح و تفصیل همه ى خوراک هاى پرخامه و پرگوشت که در چنین هواى خشک و گرمى اصلا نمى توان لب زد. غذاهایى که فقط مجوزى است براى مصرف کردن کوره هاى گاز سوز فرنگ ساز... و به خاطر اوست که طاق بازارها را خراب مى کنند.(56) به خاطر اوست که تکیه ى دولت ویران مى شود.(57) به خاطر اوست که مجلس سنا به آن هیولایى ساخته مى شود و هم از این دست است اگر نظامى ها آن قدر زرق و برق دارند و روى سینه شان و دوش شان و به واکسیل بندهاشان به اندازه ى یک دکان خرازى جنس آویخته است .

آدم غرب زده چشم به دست و دهان غرب است کارى ندارد که در دنیاى کوچک خودمانى ، در این گوشه از شرق چه مى گذرد اگر دست بر قضا اهل سیاست باشد از کوچک ترین تمایلات راست و چپ حزب کارگر انگلیس دارد و سناتورهاى امریکایى را بهتر از وزراى حکومت مملکت خودش مى شناسد. و اسم و رسم مفسر ((تایم )) و ((نیوز کرونیکل )) را از اسم و رسم پسر عمه ى دور افتاده ى خراسانى اش بهتر مى داند و از بشیر نذیر راستگوترشان مى پندارد و چرا؟ چون این همه در کار مملکت او موثرترند از هر سیاست مدار یا مفسر یا نماینده ى داخلى و اگر اهل ادب و سخن باشد، فقط علاقه مند است که بداند برنده ى امسال نوبل که بود یا ((گونکور)) و ((پولیتزر)) به که تعلق گرفت و اگر اهل تحقیق است دست روى دست مى گذارد و این همه مسایل قابل تحقیق را در مملکت ندیده مى گیرد و فقط در پى این است که فلان مستشرق درباره ى مسایل قابل تحقیق او چه گفت و چه نوشت . اما اگر از عوام الناس است و اهل مجلات هفتگى و رنگین نامه ها که دیده ایم ، چند مرد حلاج است .

به هر صورت اگر یک وقتى بود که با یک آیه ى قرآن با یک خبر منقول به عربى ، همه ى دهان ها بسته مى شد و هر مخالفى سرجایش مى نشست ، حالا در هر باب نقل یک جمله از فلان فرنگى همه ى دهان ها را مى بندد و در این زمینه کار به چنان افتضاحى کشیده است که پیش گویى فال بینان و ستاره شناسان غربى یک مرتبه همه ى دنیا را به جنب و جوش در مى آورد و به وحشت مى اندازد حالا دیگر وحى منزل از کتاب هاى آسمانى به کتاب هاى رنگى نقل مکان کرده است یا به دهان مخبر رویتر و یونایتدپرس والخ ... این کمپانى هاى بزرگ سازندگان اخبار جعلى و غیر جعلى ! درست است که آشنایى با روش علمى و اسلوب ماشین سازى و تکنیک و اساس فلسفه ى غرب را فقط در کتاب هاى فرنگى و غربى مى توان جست ، اما یک غرب زده که کارى به اساس فلسفه ى غرب ندارد، وقتى هم که بخواهد از حال شرق خبرى بگیرد متوسل به مراجع غربى مى شود و از این جاست که در ممالک غرب زده مبحث شرق شناسى (که به احتمال قریب به یقین انگلى است بر ریشه ى استعمار روییده ) مسلط بر عقول و آرا است و یک غرب زده به جاى این که فقط در جست و جوى اصول تمدن غربى به اسناد و مراجع غرب رجوع کند، فقط در جست و جوى آن چه غیر غربى است ، چنین مى کند. مثلا در باب فلسفه ى اسلام یا درباره ى آداب جوکى گرى هندوها، یا درباره ى چگونگى انتشار خرافات در اندونزى ، یا درباره ى روحیه ى ملى در میان اعراب ... و در هر موضوع شرقى دیگر، فقط نوشته ى غربى را ماءخذ و ملاک مى داند. این جورى است که آدم غرب زده حتى خودش را از زبان شرق شناسان مى شناسد! خودش - به دست خودش - خودش را شییى فرض کرده و زیر میکروسکپ شرق شناس نهاده و به آن چه او مى بیند، تکیه مى کند نه به آن چه خودش هست و احساس مى کند و مى بیند و تجربه مى کند و این دیگر زشت ترین تظاهرات غرب زدگى است .(58) خودت را هیچ بدانى و هیچ بینگارى و اعتماد به نفس و به گوش و به دید خود را از دست بدهى و اختیار همه ى حواس خودت را بدهى به دست هر قلم به دست درمانده اى که به عنوان شرق شناس کلامى گفته یا نوشته ! و اصلا من نمى دانم این شرق شناسى از کى تا به حال ((علم )) شده است ؟ اگر بگوییم فلان غربى در مسایل شرقى زبان شناس است یا لهجه شناس یا موسیقى شناس ، حرفى . یا اگر بگوییم مردم شناس است و جامعه شناس است باز هم تا حدودى ، حرفى . ولى شرق شناس به طور اعم یعنى چه ؟ یعنى عالم به کل خفیات در عالم شرق ؟ مگر در عصر ارسطو به سر مى بریم ؟ این را مى گویم انگلى روییده بر ریشه ى استعمار. و خوش مزه این است که این شرق شناسى وابسته به ((یونسکو)) تشکیلاتى هم دارد و کنگره اى دو سال یا چهار سال یک بار و اعضایى و بیا و برویى و چه داستان ها...                               

                        «به امید روزی که ما به ایرانی و اسلامی بودنمون افتخار کنیم»

  • احسان فردآقایی

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که، ...

جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!

حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!

یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.

من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.

خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.

فصل پنجم: برانگیخته شدن انسان براى قضاوت قاطعانه‏

از آنجایى که معاد، بازگشت اشیاء با تمام وجودشان، به چیزى است که از آن وجود یافته‏اند و همانطور که گذشت این بازگشت امرى ضرورى است، بنابراین، ضرورتاً این بازگشت باید با تمام وجود باشد و نتیجتاً وجودى که داراى مراتب و جهات مختلفى است که بعضى از آنها باهم متحدند، مى‏باید با تمام وجودش به آنجاباز گردد. پس ملحق گشتن «بدن» به «نفس» در معاد امرى است ضرورى، الا این که نشأه دنیا به نشأه دیگرى که آخرین مرحله کمال و حیات در آن است، تبدیل مى‏گردد و بدن همچون نفسى زنده، زنده و نورانى مى‏گردد.

سخن امام صادق (علیه السلام) با زندیق معروف که در «احتجاج» نقل گشته است، به همین مطلب اشاره دارد:«روح در قالب خویش سکنى دارد، روح شخص نیکوکار را در نور و آسایش، و روح شخص بدکار در مشقّت و ظلمت. امّا بدن به صورت همان خاکى درمى‏آید که از آن خلق شده است و آنچه را که حیوانات درنده و حشرات از بدن انسان خورده‏اند و دفع نموده‏اند همگى در خاک خواهد ماند. و نزد کسى که مثقالى از ظلماتِ زمین بر او پوشیده نیست و عدد و وزن همه اشیاء را مى‏داند، محفوظ خواهد بود.

خاک موجودات ذیروح در میان خاکهاى دیگر، همچون طلایى است که در خاک نهاده شده.

هنگامى که زمان بعث فرا رسد، آسمان باریدن خواهد گرفت، باریدنى که براى برانگیختن است. به دنبال آن زمین برآمده مى‏گردد و به شدّت به لرزه درمى‏آید همچون مشکى که به لرزه افتد. در این حال، خاک بشر، نسبت به بقیه خاکها، همچون طلایى مى‏گردد که با آب شسته شود ... و به دنبال آن خاک هر قالبى جمع مى‏گردد و به اذن خداوند قادر، به جایى که روح در آن است منتقل مى‏شود و با اجازه مصوّر (خداوند) صورتها به شکل خویش بازگشته و روح در آن حلول مى‏کند و هنگامى که وجودش تمام گردید، در خود هیچ شى‏ء غریبى نمى‏یابد».

همین مطلب را مى‏توان از تمثیلهایى در قرآن فهمید که در آنها خداوند بعث و احیا را به زنده گشتن زمین تشبیه مى‏کند:وَاَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذلِکَ الْخُرُوجُ(179).

و:وَتَرَى اْلاَرْضَ هامِدَةً فَاِذا اَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَاَنْبَتَتْ مِنْ کُلِ‏ّ زَوْجٍ بَهیجٍ * ذلِکَ بِاَنَ‏اللَّهَ هُوَالْحَقُّ وَاَنَّهُ یُحْیىِ الْمَوْتى‏ وَاَنَّهُ عَلى‏ کُلِ‏ّ شَىْ‏ءٍ قَدیرٌ * وَاَنَّ السَّاعَةَ آتِیَة لارَیْبَ فیها وَاَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِى‏الْقُبُورِ(180).

همان‏طور که ملاحظه مى‏کنید، این آیات مى‏رسانند که در طى رسیدن انسان مادى و به عبارت دیگر بدن او به غایتى که خداوند تعیین فرموده است، تغییر و تبدیلاتى انجام مى‏گیرد. و همان‏گونه است این سخن خدا که:وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُّحْیى الْعِظامَ وَهِىَ رَمیمٌ * قلْ یُحْییهَا الَّذى اَنْشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِ‏ّ خَلْقٍ عَلیمٌ * اَلَّذى جَعَلَ لَکُمْ مِّنَ الشَّجَرِ اْلاَخْضَرِ ناراً فَاِذا اَنْتُمْ مِّنْهُ تُوقِدُونَ(181).

این آیه مى‏رساند: کسى که درخت سبز را به تدریج به آتشى تبدیل نموده که با «سبز بودن» در تضاد است، همان‏کس قادر است که استخوانهاى پوسیده را زنده سازد. به همین مضمون در قرآن آمده است:نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ * عَلى‏ اَنْ نُّبَدِّلَ اَمثْالَکُمْ وَنُنْشِئَکُمْ فیما لا تَعْلَمُونَ(182).

و:نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَشَدَدْنا اَسْرَهُمْ وَاِذا شِئْنا بَدَّلْنا اَمْثالَهُمْ تَبْدیلاً(183).

البته مراد از «تبدیل امثال» همانا خلقهاى پى در پى است. خداوند مى‏فرماید:بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدیدٍ(184).

و:کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فى شَأْنٍ(185).

مراد از «امثال» آن چیزى که در علوم عقلى مصطلح است، یعنى «اتحاد نوعى» و «اختلاف شخصى» نیست. چه در این صورت «مثل شى‏ء» غیر از خود شى‏ء است و در نتیجه نمى‏توان با استدلالهایى نظیر آیه:اَوَلَیْسَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ اَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ(186) حجت را بر منکرین حشر تمام نمود، چه خلق نمودن «مثل آنان» معنایش برگرداندن خود آنان نیست. بنابراین، مراد از «خلق مثلهم» و یا «تبدیل امثالهم» تبدلاتى است که در آنها انجام مى‏پذیرد به طورى که از خود آنان خارج نمى‏گردد. همانگونه که خداوند در چنین سیاقى «مثل» را به «عین» تبدیل فرموده است:

اَوَلَمْ یَرَوْا اَنَ‏اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَلَمْ یَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى‏ اَنْ یُحْیِىَ الْمَوْتى‏(187).

و:لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْ‏ءٌ(188). بنابراین، مراد از مثل شى‏ء، خود همان شى‏ء است و این یک نوع ظرافت در کلام است. بنابراین، همه اینها مى‏رسانند که بدنها پیوسته در دگرگونى و تغییرند و از گونه‏اى به گونه دیگر درمى‏آیند تا اینکه به لحظه قیامت برسند و به نفسهاى خویش ملحق شوند خداوند مى‏فرماید:وَاِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ(189).

و:اَفَلا یَعْلَمُ اِذا بُعْثِرَ ما فِى الْقُبُور(190)که در آن به «ما» تعبیر فرموده است.

و نیز فرموده:فَاِنَّما هِىَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ * فَاِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ(191) و همانطور که ملاحظه مى‏کنید این لحوق بدنها به ارواح است.

سیر ارواح به سوى پروردگار

با وجود این، روح نیز براى خود سیرى و حرکتى دارد خداوند مى‏فرماید:مِنَ‏اللَّهِ ذِى الْمَعارِجِ * تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ اِلَیْهِ فى یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ اَلْفَ سَنَةٍ(192). بنابراین، روح هم مانند ملائکه با نردبانهاى خداوند به سوى او اوج مى‏گیرند. و همین‏طور است این سخن خدا که رَفیعُ الدَّرَجاتِ ذُوالْعَرْشِ یُلْقى الرُّوحَ مِنْ اَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ(193).

در جاى دیگر خداوند اهل سعادت و اهل شقاوت را به یک عبارت آورده است:وَلِکُلٍ‏ّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا(194)و:لَلاْخِرَةُ اَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَاَکْبَرُ تَفْضیلاً(195).

در باره اهل بهشت فرموده:کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمرَةٍ رِّزْقاً قالُوا هذَا الَّذى رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَاُتُو بِهِ مُتَشابِهاً(196) .

و در مورد اهل جهنم فرموده است:مَأْویهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیراً(197). چنین چیزى در مورد آنان تحقق مى‏یابد؛ زیرا خداوند خود خبر داده است که براى جهنم هیزمى جز اهل آن وجود ندارد. بنابراین، خاموشى جهنم همانا تمام شدن اهل آن در اثر سوختن است.

ادامه دارد

  • احسان فردآقایی

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که، ...

جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!

حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!

یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.

من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.

خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.

فصل چهارم: صفات روز قیامت‏

خداى تعالى فرموده است:یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفى‏ عَلَى‏اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ‏ءٌ لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ للَّهِ‏ِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ(116).

و:یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرینَ مالَکُمْ مِنَ‏اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ(117).

و:... مالَکُمْ مِّنْ مَلْجأٍ یَّوْمئِذٍ وَمالَکُمْ مِّنْ نَّکیرٍ(118).

و:یَوْمَ لا یُغْنى‏ مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَیْئاً(119).

و:... ولا یَکْتُمُونَ‏اللَّهَ حَدیثاً(120).

و:وَاْلاَمْرُ یَوْمَئِذٍ للَّهِ‏ِ(121) و آیات دیگر.

این آیات، روز قیامت را به صفاتى توصیف نموده‏اند که در ظاهر امر مختص به قیامت نیستند، چه «مُلک» و «امر» و «قدرت» همواره از آن خداست و موجودات نیز دائماً در مقابل خداوند آشکار و غیر پنهانند. و هیچگاه در برابر او نه پناهگاهى است و نه ملجأاى.

لکن خداوند فرموده:... وَلَوْ یَرَى الَّذین ظَلَمُوا اِذْیَرَوْنَ الْعَذابَ اَنَّ الْقُوَّةَ للَّهِ‏ِ جَمیعاً وَاَنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعَذابِ * اِذْتَبَّرَأَ الَّذین اُتّبِعُوا مِنَ الَّذین اتَّبَعُوا وَرَاَوُا الْعَذابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلاَسْبابُ(122).

و در آن خبر داده است که اسباب و روابط در آن هنگام همگى قطع مى‏گردند و تمام ارتباطات و تأثیراتى که موجودات در نظام موجودشان در عالم جسم و جسمانیات و نیز در عالمى که به دنبال آن مى‏آید، دارند، به زودى همگى از بین خواهند رفت و نتیجتاً نه شیئى در شى‏ء دیگر تأثیر خواهد نمود و نه شیئى از شى‏ء دیگر تأثیر خواهد پذیرفت. نه از شیئى نفع برده خواهد شد و نه از آن زیانى خواهد رسید. اگر شرایط همان شرایطِ اسباب و روابط بود و روز قیامت نیز چنین روزى بود، هیچ حکمى از احکام موجودات، از وضع کنونى‏اش تخلّف نمى‏نمود و زایل نمى‏گشت مگر با بطلانِ ذواتِ موجودات و انقلاب ماهیات. و چون کلمات خداوند تغییر ناپذیر است، این امر نیز محال مى‏گردد. بنابراین، آنچه که زایل مى‏گردد و برداشته مى‏شود همانا وجودهاى سرابى این موجودات است، وجودهایى که به خداوند سبحان قائم و ثابتند و الاّ فى نفسه باطل و هیچ‏اند. نتیجتاً تنها نسبت آنها با خداوند باقى مى‏ماند و دیگر نسبتها همگى باطل مى‏گردند. و از آنجایى که در نفس خویش باطل بوده‏اند، بنابراین، تنها بطلانشان منکشف (آشکار) مى‏گردد، نه اینکه (وجود داشته باشند و) باطل گردند، تنها حقیقتِ امر، ظاهر مى‏گردد یعنى این حقیقت که نه وجودى براى غیر اوست و نه تأثیرى، نه کسى جز او مالک است و نه کسى جز او صاحب ملک است. و این همان گفته اوست که:

مالِکِ یَوْم الدّین(123).

و:یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَاْلاَمْرُ یَوْمئِذٍ للَّهِ‏ِ(124).

و:... لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ للَّهِ‏ِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ(125).

برآنچه گفتیم یعنى انکشاف بطلان موجودات سرابى و اسباب ظاهرى نه خود بطلان آنها، این سخن خداوند دلالت مى‏کند:... وَلَو تَرى‏ اِذِالظَّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِکَةُ باسِطُوا اَیْدیهِمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَکُمْ(126) تا آنجا که:لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ(127)؛ زیرا با وجودى که در هنگام مرگ شخص، هنوز اسباب و روابط در دنیا باقى است، این آیه آنها را باطل شمرده است. بنابراین تنها بطلان آنها منکشف مى‏گردد (چه از ابتدا باطل بوده‏اند)

در نهج‏البلاغه، در خطبه‏اى حضرت مى‏فرماید:«و بعد از فناى دنیا خداوند تنها مى‏گردد و هیچ شیئى همراه او نیست. و همانطور که قبل ازخلق عالم تنها بوده، همانگونه هم بعد از فناى آن تنهاست؛ نه زمانى وجود دارد نه مکانى، اجلها و زمانها معدوم مى‏گردند و سالها و لحظه‏ها ناپدید مى‏گردند و هیچ شیئى جز خداوند واحد قهّار که برگشت همه امور به سوى اوست، باقى نمى‏ماند».

در «احتجاج» از هشام بن الحکم در ضمن سؤالهایى که از حضرت صادق (علیه السلام) مى‏نمود، آمده است:«آیا روح بعد از خروجش از قالب خویش، متلاشى مى‏گردد و یا اینکه باقى مى‏ماند؟ حضرت پاسخ داد: آرى، روح باقى خواهد ماند تا اینکه در صور دمیده شود و در آن زمان همه اشیاء باطل خواهند گشت؛ نه حسى خواهد ماند و نه محسوسى. سپس همه اشیاء به وجودشان باز خواهند گشت همانگونه که مدبرشان آنها را خلق نموده بود. این عمل بعد از چهارصد سال، که در آن هیچ خلقى وجود ندارد، به وقوع مى‏پیوندد و این چهارصد سال، فاصله بین همان دو نفخه است».

مطالعه بخش چهارم با رفتن به

  • احسان فردآقایی

سایت مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن نوشت:

در آستانه فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، ماه بهار قرآن، مفسر قرآن و رئیس ستاد اقامه نماز حجت الاسلام و المسلمین قرائتی، نامه سوزمندانه و در خور تأملی به فرهنگیان قرآنی جامعه به ویژه مبلغین و دلسوزان قرآن نوشته اند.

 

متن نامه به شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم
ناله
آیا می دانید...
خدمت سروران گرامی
سلام علیکم

طبق معمول هر سال همین که به ماه رمضان نزدیک می شویم دقایقی از وقت شما را راجع به مهمترین مسئله می گیرم و از اینکه کار قرآن به جایی رسیده که باید مثل من این حرفها را بزند (که از دهانم بزرگتر است) شرمنده ام.

1. آیا می دانید که در همه مساجد در شب قدر دعای شریف جوشن کبیر و عزاداری و مراسم قرآن سر گرفتن بحمدالله برگزار می شود اما چرا در شب قدر که شب نزول قرآن است تفسیر رنگی ندارد؟

2. آیا می دانید سرگرم شدن به چاپ و صوت و تجوید و ظاهر قرآن بیش از توجه به محتوای قرآن است؟

3. آیا می دانید به ما دستور داده اند که هر گاه فتنه های زیاد مانند پاره هایی از شب تار به شما روی آورد به قرآن پناه ببرید؟ (فَإِذَا الْتَبَسَتْ‏ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّع)‏

4. آیا می دانید بعضی به اسم این که دین از سیاست جداست به صدها آیه سیاسی بی توجهی می کنند؟

5. آیا می دانید آن مقدار که در متون آموزش و پرورش و دانشگاه کلمات عربی را تزریق می کنند کارساز نیست و فارغ التحصیلان ما نمی توانند اکثرا یک صفحه قرآن را بی غلط بخوانند؟

6. آیا می دانید بعضی به خیال اینکه قرآن از فهم بشر بالاتر است و فهم آن مخصوص اهل بیت است از تدبر در آن می ترسند، با اینکه خداوند دستور به تدبر داده است و در حدیث می خوانیم: من زعم ان کتاب الله مبهم فقد هلک و اهلک راستی اگر قرآن را نمی توان فهمید پس چگونه به ما دستور داده اند روایات را بر قرآن عرضه کنیم و اگر ضد آن بود آن روایات را به دیوار بزنیم؟

7. آیا می دانید مهجوریت قرآن غافلانه نیست زیرا در قرآن می خوانیم در روز قیامت پیامبر(ص) می فرماید: پروردگارا قوم من قرآن را مهجور گرفتند و نمی فرماید قرآن نزد قوم من مهجور بود و مهجور گرفتن با توجه و عمد است؟ وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً

8. آیا می دانید...

  • احسان فردآقایی

جالبه؟! نه؟! مسائل و آموزه های دینی از اون دسته موضوعاتی هستن که همه فکر می کنن در مورد رد و اثبات اونها، پذیرفتن و یا نپذیرفتن اونها، صادق بودن یا کاذب بودن اونها و... اظهار نظر کنن! راستی دیدید؟! اون قدری که ما به خودمون جرأت می دیم در حوزه مسائل دینی از خودمون نظریه و فرضیه و دیدگاه در کنیم! در مورد موضوعات دیگه مثل پزشکی، مهندسی، شیمی، فیزیک و یا حتی نحوه تعمیر ماشینمون توسط مکانیک و ... جرأت ابراز نظر نداریم!!!!! 

یکی از اون موضوعات جنجالی«ازدواج موقت»ه! عبارتی دو کلمه ای که  از اون با عباراتی مثل: «عقد موقت»، «صیغه موقت»، «صیغه محرمیت»، و ... هم نام برده می شه و مسلّما یکی از حلال های خداست، که مثل خیلی از آموزه های دینی دیگه همه می خوان در موردش نظر بدن! در این میون، خانم ها غالباً مخالف و آقایون به نوعی موافق!!! هر چند معتقدم این مخالفت و این موافقت هیچکدوم با نگاه ژرف و عمیق به این مسأله نیست!!!

البته این نکته رو بگم که من با اظهار نظر در مورد مسائل دینی توسط افراد مخالف نسیتم، چرا که این قاعده رو قبول دارم که «شک مقدمه یقینه» ولی با اظهار نظر های مغرضانه، غیر عالمانه، و ... سخت مخالفم!!!

به نظرم رسید بخشی از کتاب ارزشمند «نظام حقوق زن در اسلام» نوشته استاد شهید مرتضی مطهری رو که این بحث رو مطرح کرده و حاوی نکات آموزنده ایه، براتون بیارم، و قضاوت رو به عهده خودتون بگذارم.


‏ازدواج موقت
من بر خلاف بسیارى از افراد، از تشکیکات و ایجاد شبهه‏هایى که در مسایل اسلامى مى‏شود- با همه علاقه و اعتقادى که به این دین دارم- به هیچ وجه ناراحت نمى‏شوم، بلکه در ته دلم خوشحال مى‏شوم زیرا معتقدم و در عمر خود به تجربه مشاهده کرده‏ام که این آیین مقدس آسمانى در هر جبهه از جبهه‏ها که بیشتر مورد حمله و تعرض واقع شده، با نیرومندى و سرافرازى و جلوه و رونق بیشترى آشکار شده است.
خاصیت حقیقت همین است که شک و تشکیک به روشن شدن آن کمک مى‏کند.
شک مقدمه یقین، و تردید پلکان تحقیق است. در رساله زنده بیدار از رساله میزان العمل غزالى نقل مى‏کند که:
 «... گفتار ما را فایده این بس باشد که تو را در عقاید کهنه و موروثى به شک مى‏افکند زیرا شک پایه تحقیق است و کسى که شک نمى‏کند درست تأمل نمى‏کند.
و هر که درست ننگرد، خوب نمى‏بیند و چنین کسى در کورى و حیرانى بسر مى‏برد.»
بگذارید بگویند و بنویسند و سمینار بدهند و ایراد بگیرند، تا آنکه بدون آنکه خود بخواهند وسیله روشن شدن حقایق اسلامى گردند.
یکى از قوانین درخشان اسلام از دیدگاه مذهب جعفرى- که مذهب رسمى کشور ماست- این است که ازدواج به دو نحو مى‏تواند صورت بگیرد: دائم و موقت.
ازدواج موقت و دائم در پاره‏اى از آثار با هم یکى هستند و در قسمتى اختلاف دارند. آنچه در درجه اول ایندو را از هم متمایز مى‏کند، یکى این است که زن و مرد تصمیم مى‏گیرند به‏طور موقت با هم ازدواج کنند و پس از پایان مدت اگر مایل بودند تمدید کنند تمدید مى‏کنند و اگر مایل نبودند از هم جدا مى‏شوند.
دیگر اینکه از لحاظ شرایط، آزادى بیشترى دارند که به‏طور دلخواه به هر نحو که بخواهند پیمان مى‏بندند. مثلًا در ازدواج دائم خواه ناخواه مرد باید عهده‏دار مخارج روزانه و لباس و مسکن و احتیاجات دیگر زن از قبیل دارو و طبیب بشود، ولى در ازدواج موقت بستگى دارد به قرارداد آزادى که میان طرفین منعقد مى‏گردد؛ ممکن است مرد نخواهد یا نتواند متحمل این مخارج بشود یا زن نخواهد از پول مرد استفاده کند.
در ازدواج دائم، زن خواه ناخواه باید مرد را به عنوان رئیس خانواده بپذیرد و امر او را در حدود مصالح خانواده اطاعت کند، اما در ازدواج موقت بسته به قراردادى است که میان آنها منعقد مى‏گردد.
در ازدواج دائم، زن و شوهر خواه ناخواه از یکدیگر ارث مى‏برند، اما در ازدواج موقت چنین نیست.
پس تفاوت اصلى و جوهرى ازدواج موقت با ازدواج دائم در این است که ازدواج موقت از لحاظ حدود و قیود «آزاد» است، یعنى وابسته به اراده و قرارداد طرفین است؛ حتى موقت بودن آن نیز در حقیقت نوعى آزادى به طرفین مى‏بخشد و زمان را در اختیار آنها قرار مى‏دهد.
در ازدواج دائم، هیچ کدام از زوجین بدون جلب رضایت دیگرى حق ندارند از بچه‏دار شدن و تولید نسل جلوگیرى کنند، ولى در ازدواج موقت جلب رضایت طرف دیگر ضرورت ندارد. در حقیقت، این نیز نوعى آزادى دیگر است که به زوجین داده شده است.
اثرى که از این ازدواج تولید مى‏شود یعنى فرزندى که به وجود مى‏آید، با فرزند ناشى از ازدواج دائم هیچ گونه تفاوتى ندارد.
مهر، هم در ازدواج دائم لازم است و هم در ازدواج موقت، با این تفاوت که در ازدواج موقت عدم ذکر مهر موجب بطلان عقد است و در ازدواج دائم عقد باطل نیست، مهرالمثل تعیین مى‏شود.
همان طورى که در عقد دائم، مادر و دختر زوجه بر زوج، و پدر و پسر زوج بر زوجه حرام و محرم مى‏گردند، در عقد منقطع نیز چنین است، و همان طورى که خواستگارى کردن زوجه دائم بر دیگران حرام است خواستگارى زوجه موقت نیز بر دیگران حرام است. همان طورى که زناى با زوجه دائم غیر، موجب حرمت ابدى مى‏شود زناى با زوجه موقت نیز موجب حرمت ابدى مى‏شود. همان طورى که زوجه دائم بعد از طلاق باید مدتى عده نگه دارد زوجه موقت نیز بعد از تمام شدن مدت یا بخشیدن آن باید عده نگه دارد با این تفاوت که عده زن دائم سه نوبت عادت ماهانه است و عده زن غیر دائم دو نوبت یا چهل و پنج روز. در ازدواج دائم جمع میان دو خواهر جایز نیست، در ازدواج موقت نیز روا نیست.
این است آن چیزى که به نام ازدواج موقت یا نکاح منقطع در فقه شیعه آمده است و قانون مدنى ما نیز عین آن را بیان کرده است.
بدیهى است که ما طرفدار این قانون با این خصوصیات هستیم. و اما اینکه مردم ما به نام این قانون سوء استفاده‏هایى کرده و مى‏کنند، ربطى به قانون ندارد. لغو این قانون جلوى آن سوء استفاده‏ها را نمى‏گیرد بلکه شکل آنها را عوض مى‏کند بعلاوه صدها مفاسدى که از خود لغو قانون برمى‏خیزد.
ما نباید آنجا که انسانها را باید اصلاح و آگاه کنیم، به دلیل عدم عرضه و لیاقت در اصلاح انسانها مرتباً به جان مواد قانونى بیفتیم، انسانها را تبرئه کنیم و قوانین را مسؤول بدانیم.
اکنون ببینیم با بودن ازدواج دائم چه ضرورتى هست که قانونى به نام قانون ازدواج موقت بوده باشد. آیا ازدواج موقت- به قول نویسندگان «زن روز»- با حیثیت انسانى زن و با روح اعلامیه حقوق بشر منافات دارد؟ آیا ازدواج موقت اگر هم لازم بوده است، در دوران کهن لازم بوده است اما زندگى و شرایط و اقتضاى زمان حاضر با آن موافقت ندارد؟


ما این مطلب را تحت دو عنوان بررسى مى‏کنیم:
الف. زندگى امروز و ازدواج موقت.
ب. مفاسد و معایب ازدواج موقت.

  • احسان فردآقایی

به جرأت میتونم بگم که نوع تربیت و رشد اخلاقی و معنوی غالب انسان ها در حدفاصل بین سنین 10 تا 25 سالگی، اثر مستقیم و مهمی در تعیین جهت گیری و مسیر زندگی اش در ادامه عمرش داره؛ چراکه شخصیت ما در این ایام در حال شکل گیریه و قاعدتاً اون چیزی که واردات نفس ما در این ایامه، صادرات ما رو تا آخر عمر تشکیل میده!

این مسأله که کارشناسان فن از اون تحت عنوان «تربیت جنسی» تعبیر می کنن، همون موضوع مهمیه که همه مون باید نسبت بهش آگاهی پیدا کرده و با اصول، مبانی، مسائل، هدف و جزئیات اون آشنا شده تا نسبت به خطرات اخلاقی و معنوی موجود در این 15 سال با چشمان بازتر حرکت کرده و در آینده زندگی سالم و موفقی داشته باشیم.

به نظرم رسید در این زمینه منبعی رو پیشنهاد کنم، که فکر می کنم بخش زیادی از پرسشهای شما رو در این خصوص پاسخ میده.

من ضمن اینکه بخش مختصری از این کتاب رو بعنوان متن آموزشی دروس «اخلاق اسلامی» و «دانش خانواده و جمعیت» قرار دادم، خوندن متن کامل این کتاب رو به همه، بویژه پدرها و مادرها پیشنهاد می کنم.

برای دریافت فایل pdf جزوه آموزشی، اینجا رو کلیک کنید:  دریافت

برای مطالعه نسخه الکترونیک کتاب، اینجا رو کلیک کنید:  مطالعه


  • احسان فردآقایی

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که، ...

مطالعه بخش سوم با رفتن به

  • احسان فردآقایی

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که،...

مطالعه بخش دوم با رفتن به

  • احسان فردآقایی

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که، جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!

حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!

یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.

من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.

خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.

می تونید برای مطالعه بخش اول به 

  • احسان فردآقایی

در مجله موعود، یادداشتی رو از آقای شفیعی سروستانی، سردبیر مجله، در مورد هرزه نگاری اینترنتی،  ماهیت و چیستی اون دیدم که به نظرم مطالعه اش برای اونایی که ممکنه اعتیاد به این کار داشته باشن! خیلی مفیده.

امیدوارم مورد استفاده قرار بگیره

برای مطالعه می تونید به ادامه مطلب برید:

  • احسان فردآقایی

گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، یک مطلبی رو به نقل از یک دانشجوی کارشناسی جامعه شناسی تهران، در خصوص وضعیت دروس معارف دانشگاه، درج کرده، که من به جهت مفید دونستن اجمالی اون، متن کاملش رو اینجا آوردم.

البته نویسنده محترم تیتر مطلبش رو مقداری بدبینانه و نا امیدانه انتخاب کرده بود، که من اونو تغییرش دادم.

در کل باید بگم، که منم با تجربه ای که در تدریس این دروس در دانشگاه دارم، تجدیدنظر در محتوای کتب و نیز برنامه ریزی در راستای ارتقاء مهارتهای مورد نیاز اساتید، توسط نهادهای مسئول در دانشگاه رو لازم و ضروری می دونم! 

و اما مطلب مورد نظر: نوشتن از مسئله ای که همه دانشجویان درگیر آن هستند هم کار مشکلی است و هم کاری راحت. راحت به این خاطر که بستر این نوشته قابل فهم برای قشر دانشجو است و سختی آن به این خاطر که این مسئله زاییده یک تجربه شخصی نویسنده است که البته سعی شده با نگاهی عمیق تر به این مسئله بپردازد.
در پیچ و خم های درسی دانشگاه به کوچه هایی برخورد می کنید که بیشتر شبیه بن بست هستند تا مسیری برای رسیدن به مقصد! دروس معارف در دانشگاه ها. ...

برای مطالعه به «ادامه مطلب» برید:

  • احسان فردآقایی

یه دوستی از من این دو تا سؤال رو پرسیده:

سلام

سوالی داشتم

نظرتون در باره ی نشان دادن چهره حضرت عباس چیه؟

چه ملاکی برای جایز بودن یا نبودن چهره اشخاص وجود داره؟

 

من ضمن  عرض سلام، خدمت این دوست عزیز، مطلبی رو که فکر می کنم تا حدودی  پاسخ این سؤال ها رو در خودش داشته باشه، برای استفاده ایشون و امثالهم که ممکنه براشون این سؤال پیش اومده باشه ، عرض می کنم، امیدوارم براتون قابل استفاده باشه.

پیشاپیش از خلاصه بودن جواب ، طبق معمول! پوزش می طلبم!

 

برای دیدن، به ادامه مطلب سری بزنید....!

  • احسان فردآقایی
در «زیارت عاشورا» سه نقطه عطف مهمّ پر رنگ در برابر چشم زائر (انسان مؤمن) قرار داده می‌شود:
1. واقعه عاشورا در سال 61 ه‍ .ق؛
2. واقعه شریف و مقدّس ظهور حضرت صاحب الأمر(عج)؛
3. واقعه قیامت کبری.
شایان ذکر است این سه نقطه عطف، اوّلاً، تجانس ذاتی با زنجیره مقدّس هویّت حقیقی دینی دارند؛ ثانیاً، در طول هم قابل شناسایی‌اند و به واقع تجانس و ارتباط طولی این سه نقطه عطف و پیوندشان، انکارناپذیر است.
برای مطالعه به ادامه مطلب بروید:
  • احسان فردآقایی

یکی از مخاطبین وبلاگ پرسیده که حوزه بریم یا دانشگاه؟

هرچند پاسخ به این سؤال همچین کوتاه نیست و مقداری زمان می بره، علاوه بر اینکه نیاز به بررسی همه جانبه داره و در هر نفر، نسبت به نفر دیگه ای ممکنه فرق کنه؛ با این وجود فعلاً برای استفاده این عزیز، فایل pdf حاوی نظر حجت الاسلام و المسلمین پناهیان رو قرار میدم، تا فرصتهای دیگه ای شاید بشه یه کمی اساسی تر به این مسأله بپردازیم.

یا علی


دریافت
حجم: 209 کیلوبایت

  • احسان فردآقایی

امام جواد علیه‌السلام در پاسخ به نامه حسین بن بشار در مورد ازدواج توصیه فرمودند که اگر از دیانت و امانت خواستگار مطمئن شدید به او زن بدهید.   

 حسین بن بشار می‌گوید به امام جواد علیه‌السلام نامه‌ای نوشتم تا در خصوص موضوع ازدواج از ایشان سوال کنم، حضرت در جوابم نگاشت:
اگر خواستگاری به خانه تان آمد که از دیانت و امانت او راضی هستید به او زن بدهید، و اگر او را رد کنید(و این دو شرط را در نظر نداشته باشید) سبب فتنه و فساد بزرگی خواهد شد.
متن حدیث:
عَن حُسَینِ بنِ بَشارِ الواسِطی قالَ: کَتَبت الی ابیِ جَعفَرِ الثّانیِ عَلیه‌ِالسَّلامِ أسألُهُ عَنِ النِّکاحِ فَکَتَبَ عَلَیهِ السَّلامُ: مَن خَطِبَ اِلَیکُم فَرَضیتُم دینَهُ وَ اَمانَتَهُ فَزَوَّجُوهُ، ِالّا تَفعَلُوهُ تَکُن فِتنَةٌ فِی اَلارضِ وَ فَسادٍ کَبیرٍ.


«التذهیب، جلد 7، صفحه 369»

منبع سایت موعود

  • احسان فردآقایی

در جنگ احد جوانى ایرانى در میان مسلمین بود، این جوان مسلمان ایرانى ، پس از آنکه ضربتى به یکى از افراد دشمن وارد آورد، از روى غرور گفت :
این ضربت را از من تحویل بگیر که منم یکى از جوانان ایرانى .
پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله احساس کرد که هم اکنون این سخن تعصبات دیگران را برخواهد انگیخت ، فورا به آن حوان فرمود: چرانگفتى منم یک جوان انصارى ؟
یعنى چرا به چیزى که به آیین و مسلک مربوط است افتخار نکردى و پاى تفاخر قومى و نژادى را به میان کشیدى .

 

منبع:کتاب حکایتها و هدایتها در آثار استاد مطهری/محمّد جواد صاحبى

  • احسان فردآقایی
از اول کتاب الاسلام یقود الحیاه تا ص 24
البته میگن چند صفحه ای هم از وسطای کتاب درس داده، که بنده اطلاعی ندارم؛اگر فهمیدید به منم بگید.
یا علی/ تمرکز سرجلسه امتحان فراموش نشه!
  • احسان فردآقایی

قدرت کلمات را بالا ببر نه صدا را!
این باران است که باعث رشد گلها می شود نه رعد و برق!!

  • احسان فردآقایی
مقدمه

تاریخ روابط شیعه و سنی از بدو انشعاب و جدایی شان از یکدیگر تا به امروز دارای فراز و فرود های زیادی، هم از جهت کمّی و هم از جهت کیفی، بوده است.

هرچند این انشعاب از نظر شیعیان امری اشتباه و بر خلاف دستورات و سفارشات صریح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در طول 23 سال اعمال رسالت و نبوت  بوده، لکن باعث نشده که رابطه پیروان این دو مذهب با یکدیگر قطع گردد، و این دو، همواره با هم روابطی را در خصوص مسایل فی ما بین داشته و دارند. البته بر کسی پوشیده نیست که این رابطه، مرتباً با علل و عواملی رو به افزایش و یا کاهش آورده، و همچنین، پر واضح است که در این میان یکی از عواملی که در این افزایش و یا کاهش نقش اساسی داشته، نحوه و میزان نقش آفرینی حکومت ها و حاکمان این دو مذهب اسلامی در طول تاریخ بوده است.

از این رهگذر، حکومت صفویه را به جرأت می توان در احیاء، تعظیم و گسترش مذهب شیعه در ایران، مثل آل بویه در عراق –چه بسا به شکل برجسته تری- به شمار آورد. حکومتی که با حکمرانی حدود 230 ساله ی خود، توانست مذهب رسمی ایران را از اهل سنت به شیعه تغییر داده و علی رغم برخی اشکالات و نارسایی ها، خدمات بسیار ارزنده ای به این مذهب و این کشور ارائه نماید.

البته به موازات رشد مذهب شیعه در ایران عهد صفوی، و علاوه بر برخی اقدامات اشتباه مذهبی از درون این حکومت، چالش اساسی صفویه با همسایگان شرقی و غربی اش (ازبک ها و عثمانی ها) در حوزه مذهب روز به روز عمیق تر می شد؛ امری که این تحقیق به اندازه توان و مجالش به آن پرداخته.

ما، در این تحقیق ابتدا ضمن بیان نکات مقدماتی و کلی در خصوص معنای شیعه و اهل سنت، چگونگی شکل گیری این دو مذهب، چگونگی ورود اسلام و تشیع به ایران و نیز اولین اقدامات بنیانگذاران سلسله صفوی برای احیای شیعه در ایران، اشاره نموده و سپس برخی از اقدامات صفویه در راستای احیای شعائر اختصاصی شیعه را مطرح کرده و در پایان با برشمردن 5 عامل از عوامل تأثیرگذار بر روی روابط شیعه و اهل سنت در عهد صفویان، تحقیق خود را به پایان می بریم.  

  • احسان فردآقایی
 

مذهب جعفری و ایده احمد دارم         شکرلله که این دولت سرمد دارم

من زخود هیچ ندارم که برآن فخر کنم    هرچه دارم همه از آل محمّد دارم


  • احسان فردآقایی
به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از جهان:
سه سال پیش همچین روزی بعد از مسافرت چند روزه عید که از شمال به طرف شیراز عازم بودیم - که بین مسیر این دو شهر، به قم مقدس و اصفهان هم رفتیم- وقتی به زیارت حرم مطهر شاه چراغ رفتم دوست نداشتم دیگه چادرمو بردارم.به مامانم گفتم چادر ملی(فکر میکردم نسبت به بقیه چادرا راحتتره) بخرم؟هرچی گشتیم نشد که بخرم، نمیدونم شاید هنوز شک داشتم چون خودم هدفمو- چادری شدن برا همیشه- میدونستم.
برای برگشت یه توقف یه روزه تو قم مقدس داشتیم که بعد زیارت خانم حضرت معصومه(س)- شاید سومین باری بود که تو عمرم قسمت شده بود ولی حس دیگه ای از این زیارت داشتم- دوست نداشتم چادرمو بردارم، اینو بگم من محجبه بودم و همیشه دوست داشتم چادری بشم- کامل بودن این حجابو نسبت به بقیه حجابا قبول داشتم- حتی وقتی دانشگاه قبول شدم به خونواده گفته بودم که دیگه میتونم چادر سرکنم ولی اونا میگفتن ممکنه دست و پاگیر باشه، سخته، بهت نمیاد و از طرفی خودم هم فکر میکردم حرف مردم که وقتی چادر سرکنم چی میگن و یا فکر میکردم لیاقت خاصی میخواد که من هنوز ندارم(به برکت چادرم بعد سرکردنش خیلی چیزا بدست آوردم این تفکر که باید به مرحله خاصی برسیم و بعد چادر سرکنیم واقعا اشتباهه! و اصلا درست نیست چادر سرکردنو به خاطر این تفکر به تاخیر بندازیم) و ...
و خودمو توجیه میکردم که حجابم کامله! و نیازی به چادر نیست.بالاخره شیطون اگه بخواد هرطوری با هرفکری و هر حرفی نفوذ میکنه ولی من مطمئن به کامل بودن این حجاب زیبا و دوست داشتنی(چادر –زیبایی بی نهایت وقار-) بودم و هستم...
بالاخره چادر ملی رو خریدم و رفتم زیارت خانم و دیگه برنداشتم تو ماشین با همون نشستم وقتی بین راه به شهرای دیگه رفتیم چادر سرم بودوقتی به شهرمون رسیدیم برا عید دیدنی میرفتیم با چادر نازم رفتمالبته آشناهامون چیزایی میگفتن ولی دیگه مهم نبود راستش قبلش در پی اون بودم حجابم رو با راضی نگه داشتن اونا داشته باشم بعضی هاشون میگفتن با حجابی ولی خوش تیپی!(الان با چادرقشنگم بیشتر احساس خوش تیپی میکنم) ولی بعضی هاشون: نه!نمیشد! هرطوری مدل روسری و هد و زیرشالی و سنجاقای مختلف ... همه و همه، هیچ بود و اونا حرف خودشونو داشتن مثلا اونا ازم میخواستن شال یا روسریمو شل کنم یا میگفتن اون چیه زیرشالت و ...البته الحمدلله الان بعضی هاشون باحجاب تر نسبت به قبل شدن ...
خوشحالم امیدوارم خدا باقیشون رو هم به راه راست هدایت کنه و قدرت درکشون نسبت به این موضوع بالا برهبعد تعطیلاتم تو دانشگاه بعضی دوستام تبریک میگفتن بهت خیلی میاد بعضی میپرسیدن چطور چادری شدی؟! میگفتم از قم خریدم، میگفتن پس عنایت خانومه!راستی یه سال و نیمه که چادر ملی رو کنار گذاشتم و چادر معمولی سرمی کنم چادر معمولی رو اگه کش دار کنیم و جلوشو -تا جایی که راحت بتونیم کارامونو کنیم - دکمه منگنه ای چادر بذاریم بنظرم حجاب کامل تر میشه، من با حجاب کاملم احساس آرامش و اعتماد بنفس میکنم.
و در آخر خدا رو شکر میکنم و سلام بر حضرت معصومه(سلام الله علیها) میدم(السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها السلام علیک یا کریمه اهل بیت السلام علیک یا بانوی کرامت) که واسطه این عنایت الهی شدن و از خدا خیر دنیا و آخرت رو برای پدر و مادرم میخوام بخاطر تربیت و رفتار صحیحشون که در شناخت صحیح حجاب و عفاف در این راه موثر بودن.ببخشید اگه طولانی شد؛ از این عنایات الهی هرچی بگی کمه! در حالی که اونطور هم که باید نمیشه وصفشون کرد!
  • احسان فردآقایی