وبلاگ شخصی احسان فردآقایی

وبلاگ شخصی احسان فردآقایی

۱ مطلب با موضوع «غرب گرایی» ثبت شده است


غرب گرایی افراطی به مرور تبدیل به غرب زدگی میشه، حالتی که فرد، غرب رو کعبه آمال و آرزوهاش دونسته و به مرور همه چیز  خودش، اعم از داشته ها، استعدادها، ظرفیت ها، فرصتها و ... را یا نمی بینه و یا کم و ناچیز می بینه!

بالاخره باید اینو پذیرفت که غرب بیشتر چیزهایی رو که داره، از مشرق زمینه! (توضیح این حرف رو در کتب تاریخی می تونید دنبال کنید)

من علی رغم خیلی ها که شاید از اساس با غرب و آنچه از اون به کشور ما صادر میشه، مخالفت داشته باشن،! این دیدگاه رو ندارم؛ ولی با  گرته برداری های بدون ملاک و معیار که معمولا ناشی از نوعی حس «خودکم بینی» و عدم اعتماد به فرهنگ اصیل ایرانی، اسلامیه،  کاملاً مخالفم.

در همین راستا، توجه شما رو به گفتاری از «جلال آل احمد»،نویسنده کتاب معروف «غرب زدگی »جلب می کنم.

پیشاپیش از لحن تندِ ایشون ، پوزش می طلبم... !

آدم غرب زده اى که عضوى از اعضاى دستگاه رهبرى مملکت است پا در هوا است . ذره ى گردى است معلق در فضا یا درست هم چون خاشاکى بر روى آب . با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت رابطه ها را بریده است . رابطه ى قدمت و تجدد نیست . خط فاصلى میان کهنه و نو نیست . چیزى است بى رابطه با گذشته و بى هیچ درکى از آینده . نقطه اى در یک خط نیست . بلکه یک نقطه ى فرضى است بر روى صفحه اى یا حتى در فضا. عین همان ذره ى معلق . لابد مى پرسید پس چگونه به رهبرى قوم رسیده است ؟ مى گویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستى که چاره اى جز متابعت از سیاست هاى بزرگ ندارد. در این سوى عالم و به خصوص در ممالک نفت خیز، رسم بر این است که هر چه سبک تر است روى آب مى آید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتى فقط خس و خاشاک را روى آب مى آورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کنارى بیندازد و ما در این غرب زدگى و دردهاى ناشى از آن همین سرنشینان بى وزن و وزنه ى موج حوادث سر و کار داریم . بر مرد عادى کوچه که حرجى نیست و حرفش شنیده نیست و گناهى بر او ننوشته اند. او را به هر طریق که بگردانى مى گردد. یعنى به هر طریق که تربیت کنى شکل مى گیرد(49) و اصلا اگر راستش را بخواهید چون این مرد کوچه در سرنوشت خود مؤ ثر نیست یعنى براى تعیین سرنوشت او سخنى از او نمى پرسیم و مشورتى با او نمى کنیم و به جایش همه از مستشاران و مشاوران خارجى مى پرسیم ؛ کار چنین خراب است و چنین گرفتار رهبران غرب زده ایم که گاهى درس هم خوانده اند، فرنگ و امریکا هم بوده اند و کاش سر و کارمان در دستگاه رهبرى مملکت ، تنها با همین فرنگ رفته ها و درس خوانده ها بود. در حالى که چنین هم نیست و این طور که من مى بینم و سربسته مى گویم به اقتضاى همان چه گذشت در ولایات این سوى عالم ، رسم بر این شده است که از هر صنف و دسته اى لومپن (Lumpen)ها به روى کارند. یعنى وازده ها. بى کاره ها. بى اراده ها. بى اعتبارترین بازرگانان گردانندگان بازار و اتاق تجارتند، بى کاره ترین فرهنگیان مدیران فرهنگند، ورشکسته ترین صراف ها بانک دارند، بى بخارترین یا بخو بریده ترین افراد نمایندگان مجلس اند، راه نیافته ترین کسان رهبران قوم اند. گفتم که شما خود هر که را استثنا است کنار بگذارید. حکم کلى در این دیار بر پر و بال دادن به بى ریشه ها است ، به بى شخصیت ها اگر نگویم به رذل ها و رذالت ها. آن که حق دارد و حق مى گوید و درست مى بیند و راست مى رود، در این دستگاه جا نمى گیرد به حکم تبعیت از غرب کسى باید در این جا به رهبرى قوم برسد که سهل العنان است ، که اصیل نیست ، اصولى نیست ، ریشه ندارد، پا در زمین این آب و خاک ندارد. به همین مناسبت است که رهبر غرب زده ى ما بر سر موج مى رود و زیر پایش ‍ سفت نیست و به همین علت وضعش هیچ روشن نیست . در مقابل هیچ مساءله اى و هیچ مشکلى نمى تواند وضع بگیرد. گیج است . هر دم در جایى است . از خود اراده ندارد. مطیع همان موج حادثه است . با هیچ چیز در نمى افتد. از بغل بزرگ ترین صخره ها به تملق و نرمى مى گذرد. به همین مناسبت هیچ بحرانى و حادثه اى خطرى به حال او ندارد. این دولت رفت ، دولت بعدى در این کمیسیون نشد در آن سمینار در این روزنامه نشد در تلویزیون در این اداره نشد، در آن وزارت خانه . کار سفارت نگرفت . وزارت این است که هزارى هم که وضع برگردد و ظاهرا حکومت ها بروند و بیایند، باز همان رهبر غرب زده را مى بینى که مثل کوه احد بر جاى خود نشسته . این رهبر غرب زده آب زیر کاه هم هست چون به هر صورت مى داند که کجاى عالم به سر مى برد. مى داند که نفس ‍ نمى توان کشید. مى داند که باد هر دم از سویى است و بى آن که قطب نما داشته باشد، مى داند که جذبه ى قدرت به کدام سمت است . این است که همه جا هست ، در حزب ، در اجتماع ، در روزنامه ، در حکومت ، در کمیسیون فرهنگى ، در مجلس ، در اتحادیه ى مقاطعه کاران و براى این که همه جا باشد، ناچار با همه باید باشد، و براى این که با همه باشد ناچار باید مردم دار و مؤ دب باشد. کله خرى نکند. سر به زیر و پا به راه باشد آرام باشد ضد ((پرخاشگرى )) هم مقاله بنویسد(50) از فلسفه هم بى اطلاع نباشد و از آزادى هم سخن بگوید و به همین علت ها هم شده یا براى خود نمایى هم که شده گاهى به دلش برات مى شود که شخصیتى نشان بدهد و کارى بکند اما چون همراه با موج حادثه است ، تا مى آید بجنبد کار از کار گذشته است و او درمانده و تازه همین خود درسى مى شود براى او که بار دیگر کوچک ترین عرض وجودى هم نکند....

...آدم غرب زده شخصیت ندارد. چیزى است بى اصالت . خودش و خانه اش و حرف هایش ، بوى هیچ چیزى را نمى دهد. بیش تر نماینده ى همه چیز و همه کس است . نه اینکه ((کوسمو پولیتن )) باشد، یعنى دنیاى وطنى . ابدا. او هیچ جایى است . نه این که همه جایى باشد. ملغمه اى است از انفراد بى شخصیت و شخصیت خالى از خصیصه . چون تاءمین ندارد، تقیه مى کند و در عین حال که خوش تعارف است و خوش برخورد است ، به مخاطب خود اطمینان ندارد. و چون سوء ظن بر روزگار ما مسلط است ، هیچ وقت دلش را باز نمى کند. تنها مشخصه ى او که شاید دستگیر باشد و به چشم بیاید، ترس است و اگر در غرب شخصیت افراد فداى تخصص شده است ؛ این جا آدم غرب زده نه شخصیت دارد نه تخصص ، فقط ترس دارد ترس از فردا. ترس از معزولى . ترس از بى نام و نشانى . ترس از کشف خالى بودن انبانى که به عنوان مغز روى سرش سنگینى مى کند.(51)

آدم غرب زده قرتى است .(52) زن صفت (افمینه ) است . به خودش ‍ خیلى مى رسد به سر و پزش خیلى ور مى رود. حتى گاهى زیر ابرو بر مى دارد به کفش و لباس و خانه اش خیلى اهمیت مى دهد همیشه انگار از لاى زرورق باز شده است یا از فلان ((مزون )) فرنگى آمده . ماشینش هر سال به سیستم جدید در مى آید و خانه اش که روزگارى ایوان داشت و زیرزمین داشت و حوض خانه و سرپوشیده و هشتى ، حالا هر روزى شبیه به یک چیز است . یک روز شبیه ویلاهاى کنار دریا است با پنجره هاى بزرگ و سرتاسرى و پر از چراغ هاى ((فلورسنت )).(53) یک روز شکل کاباره ها است . زرق و برق دارد و پر از ((تابوره )) روز دیگر هر دیوارى یک رنگ است و تپه تپه مثلث هاى از همه رنگ ، همه ى سطوح را پوشانده . یک گوشه رادیو گرام ((هاى فیدلیتى )) گوشه ى دیگر تلویزیون ، گوشه ى دیگر پیانو براى دختر خانم ، گوشه ى دیگر بلندگوهاى ((استره ئوفونیک )) و آشپزخانه و دیگر سوراخ سمبه ها هم که پر است از فرگاز و رخت شوى برقى و از این خرت و خورت ها به این طریق آدم غرب زده وفادارترین مصرف کننده ى مصنوعات غربى است اگر یک روز صبح برخیزد و بداند که هر چه سلمانى و خیاطى و واکسى و تعمیرگاه است ، بسته شده دق مى کند و رو به قبله دراز مى کشد. گر چه نمى داند قبله کدام سمت است . وجود این همه مشاغل و آن همه مصنوعات فرنگى که برشمردم براى او از وجود هر مدرسه و مسجد و بیمارستان و کارخانه اى ضرورى تر است . به خاطر اوست که چنین معمارى بى اصل و نسبى داریم .(54) و چنین شهرسازى قلابى اى . به خاطر اوست که خیابان هاى شهرها و چهارراه هایش با نور وقیح فلورسنت و نئون به صورت آرایشگاه ها در آمده است . به خاطر اوست که کتاب طباخى راه شکم به اسم ((راه دل ))(55) از چاپ در مى آید، پر از شرح و تفصیل همه ى خوراک هاى پرخامه و پرگوشت که در چنین هواى خشک و گرمى اصلا نمى توان لب زد. غذاهایى که فقط مجوزى است براى مصرف کردن کوره هاى گاز سوز فرنگ ساز... و به خاطر اوست که طاق بازارها را خراب مى کنند.(56) به خاطر اوست که تکیه ى دولت ویران مى شود.(57) به خاطر اوست که مجلس سنا به آن هیولایى ساخته مى شود و هم از این دست است اگر نظامى ها آن قدر زرق و برق دارند و روى سینه شان و دوش شان و به واکسیل بندهاشان به اندازه ى یک دکان خرازى جنس آویخته است .

آدم غرب زده چشم به دست و دهان غرب است کارى ندارد که در دنیاى کوچک خودمانى ، در این گوشه از شرق چه مى گذرد اگر دست بر قضا اهل سیاست باشد از کوچک ترین تمایلات راست و چپ حزب کارگر انگلیس دارد و سناتورهاى امریکایى را بهتر از وزراى حکومت مملکت خودش مى شناسد. و اسم و رسم مفسر ((تایم )) و ((نیوز کرونیکل )) را از اسم و رسم پسر عمه ى دور افتاده ى خراسانى اش بهتر مى داند و از بشیر نذیر راستگوترشان مى پندارد و چرا؟ چون این همه در کار مملکت او موثرترند از هر سیاست مدار یا مفسر یا نماینده ى داخلى و اگر اهل ادب و سخن باشد، فقط علاقه مند است که بداند برنده ى امسال نوبل که بود یا ((گونکور)) و ((پولیتزر)) به که تعلق گرفت و اگر اهل تحقیق است دست روى دست مى گذارد و این همه مسایل قابل تحقیق را در مملکت ندیده مى گیرد و فقط در پى این است که فلان مستشرق درباره ى مسایل قابل تحقیق او چه گفت و چه نوشت . اما اگر از عوام الناس است و اهل مجلات هفتگى و رنگین نامه ها که دیده ایم ، چند مرد حلاج است .

به هر صورت اگر یک وقتى بود که با یک آیه ى قرآن با یک خبر منقول به عربى ، همه ى دهان ها بسته مى شد و هر مخالفى سرجایش مى نشست ، حالا در هر باب نقل یک جمله از فلان فرنگى همه ى دهان ها را مى بندد و در این زمینه کار به چنان افتضاحى کشیده است که پیش گویى فال بینان و ستاره شناسان غربى یک مرتبه همه ى دنیا را به جنب و جوش در مى آورد و به وحشت مى اندازد حالا دیگر وحى منزل از کتاب هاى آسمانى به کتاب هاى رنگى نقل مکان کرده است یا به دهان مخبر رویتر و یونایتدپرس والخ ... این کمپانى هاى بزرگ سازندگان اخبار جعلى و غیر جعلى ! درست است که آشنایى با روش علمى و اسلوب ماشین سازى و تکنیک و اساس فلسفه ى غرب را فقط در کتاب هاى فرنگى و غربى مى توان جست ، اما یک غرب زده که کارى به اساس فلسفه ى غرب ندارد، وقتى هم که بخواهد از حال شرق خبرى بگیرد متوسل به مراجع غربى مى شود و از این جاست که در ممالک غرب زده مبحث شرق شناسى (که به احتمال قریب به یقین انگلى است بر ریشه ى استعمار روییده ) مسلط بر عقول و آرا است و یک غرب زده به جاى این که فقط در جست و جوى اصول تمدن غربى به اسناد و مراجع غرب رجوع کند، فقط در جست و جوى آن چه غیر غربى است ، چنین مى کند. مثلا در باب فلسفه ى اسلام یا درباره ى آداب جوکى گرى هندوها، یا درباره ى چگونگى انتشار خرافات در اندونزى ، یا درباره ى روحیه ى ملى در میان اعراب ... و در هر موضوع شرقى دیگر، فقط نوشته ى غربى را ماءخذ و ملاک مى داند. این جورى است که آدم غرب زده حتى خودش را از زبان شرق شناسان مى شناسد! خودش - به دست خودش - خودش را شییى فرض کرده و زیر میکروسکپ شرق شناس نهاده و به آن چه او مى بیند، تکیه مى کند نه به آن چه خودش هست و احساس مى کند و مى بیند و تجربه مى کند و این دیگر زشت ترین تظاهرات غرب زدگى است .(58) خودت را هیچ بدانى و هیچ بینگارى و اعتماد به نفس و به گوش و به دید خود را از دست بدهى و اختیار همه ى حواس خودت را بدهى به دست هر قلم به دست درمانده اى که به عنوان شرق شناس کلامى گفته یا نوشته ! و اصلا من نمى دانم این شرق شناسى از کى تا به حال ((علم )) شده است ؟ اگر بگوییم فلان غربى در مسایل شرقى زبان شناس است یا لهجه شناس یا موسیقى شناس ، حرفى . یا اگر بگوییم مردم شناس است و جامعه شناس است باز هم تا حدودى ، حرفى . ولى شرق شناس به طور اعم یعنى چه ؟ یعنى عالم به کل خفیات در عالم شرق ؟ مگر در عصر ارسطو به سر مى بریم ؟ این را مى گویم انگلى روییده بر ریشه ى استعمار. و خوش مزه این است که این شرق شناسى وابسته به ((یونسکو)) تشکیلاتى هم دارد و کنگره اى دو سال یا چهار سال یک بار و اعضایى و بیا و برویى و چه داستان ها...                               

                        «به امید روزی که ما به ایرانی و اسلامی بودنمون افتخار کنیم»

  • احسان فردآقایی