تعارض علم و دین
از یک منظر میتوان تعارض علم و دین و شدّت گرفتن منازعات و مجادلات میان عالمان علوم دین و دانشمندان علوم تجربی در مغرب زمین را محصول و نتیجه تخصصی شدن علوم و معارف و بیگانه شدن آنها از یکدیگر دانست.
در گذشته علوم و معارف مختلف در یک جا مجتمع، از حال هم باخبر بودند و در تلاؤم با یکدیگر رشد میکردند. در حوزهها و مراکز علمی آن زمان، هم طبیعیات تدریس میشد و هم ریاضیات و فلسفه و کلام و دیگر علوم و معارف رایج بود. اینها همه در یک مجموعه بودند و محتوای خود را با هم هماهنگ میکردند. معارف عهدهدارِ تبیین جهانشناسی و جهانبینی، مبادی و مبانی و پیشفرضها را تحلیل و تثبیت میکردند و در اختیار شاخههای دیگرِ دانش؛ نظیر علوم طبیعی قرار میدادند و علوم طبیعی به استناد و اتکای آن مبانی و پیشفرضهایی که در حکمت و الهیاتِ فلسفه مدلّل و تنقیح شده بود به کار خویش ادامه میداد؛ اما پس از قرن سیزدهم میلادی به تدریج شاخههای علوم از یکدیگر جدا و مستقل شدند و جریان تخصصی شدن علوم، آرام آرام دامنگستر شد و حوزههای معرفت و دانش از هم گسیخت و علوم طبیعی کاملاً از جهانبینی جدا شد و علمِ مصطلح؛ یعنی دانش تجربی از فلسفه بیگانه گشت و خود را از الهیات و حکمت بینیاز دید.
علم دوران مدرن مانند علم دوران گذشته باورمند و معتقد به نظام علّی و معلولی است. با این تفاوت که چون خود را از فلسفه الهی و دین جدا کرده، به علّت فاعلی و علّت غایی عالم کاری ندارد و دایره نظام علّی را در حصار تنگ حس و تجربه محدود میسازد. همه همّت عقل حسی و تجربی کاوش در علل قابلی است؛ یعنی فلان چیز پیش از این چه بوده و اکنون چه هست و سرانجام تحت تأثیر عوامل طبیعی دیگر چه خواهد شد.
این مسئله به معنای محدود شدن دانش تجربی در سیر افقی اشیاء و پدیدهها و غفلت تامّ از سیر عمودی و صعودی طبیعت و جهان است. اساس نظام علّی مبتنی بر در نظر گرفتن علت فاعلی و غایی است که نه علم محدود شده به عقل حسی و تجربی، توان اثبات و بحث و فحص در آن را دارد و نه میتواند از جایی دیگر وام بگیرد. این ناتوانی در استمداد از منابع معرفتی دیگر محصول و نتیجه جدا شدن علم تجربی و طبیعیات از دین و فلسفه الهی است.
شگفت اینکه برخی از شیفتگان این نگاه استقلالی به علم، پا را از مرزهای واقعی علم تجربی فراتر نهاده و دعوی ارائه فلسفه و جهانبینی الحادی را داشتهاند! حال آنکه عقل حسی و تجربی در قالَب محدود خویش از اساس نمیتواند جهانبینی ارائه دهد. حس و تجربهای که در کمال توفیق خویش تنها میتواند بینشی خاص درباره موجودی مخصوص مانند دریابینی، صحرابینی، گیاه و جانورشناسی و اخترشناسی داشته باشد، کجا میتواند عهدهدار هستیشناسی به معنای وسیع آن (جهانبینی) باشد؟
اگر یک فیزیکدان بگوید من به استناد حس و تجربه ثابت کردم که عالم مبدأ و خالقی دارد به او گفته میشود: حکم شما اشتباه است و اگر بگوید ثابت کردم که عالم مبدئی ندارد به او گفته میشود: داوری شما باز هم اشتباه است، زیرا اساساً با ابزاری که وی در دست دارد؛ یعنی حسّ و تجربه حتی حق سخنگفتن شکآمیز در این وادیهای غیرتجربی را ندارد، چه رسد به اینکه بخواهد قاطعانه چیزی را نفی یا اثبات کند. درست به این میماند که کسی بخواهد با ترازویی که مناسب توزین سبزی و میوه است وزن سلسله جبال البرز را بسنجد.
منشأ توهم تعارض علم و دین آن است که حوزه دین را به نقل محدود کرده و عقل را از چارچوب معرفت دینی خارج بدانیم. در این صورت تنها آنچه از ادله نقلی فهمیده میشود داخل در هندسه معرفت دینی بوده و آنچه توسط عقل حسّی و تجربی یا عقل تجریدی به دست میآید معرفت علمی و فلسفی و بیارتباط با حوزه دین محسوب میگردد. در اینجاست که اگر مطلبی نقلی از جهتی ناسازگار با یافته علمی و تجربی یا فلسفی و تجریدی باشد از مصادیق تعارض و تقابل علم یا فلسفه و دین تلقی میشود.
این تصور ناصواب که مرز دین را میشکافد و عقل را از هندسه معرفت دینی جدا و آن را بیرون آن قرار میدهد و نقل را در درون آن باقی میگذارد، شرایط را به گونهای فراهم میآورد که عقل بیگانه شده از دین، عالم آفرینش را دیگر «خلقت» نداند، بلکه آن را «طبیعت» بنامد و مبدأ فاعلی و غایی (هُوَ الاَوَّلُ والاءخِر)[1] را از آن بگیرد و علم طبیعی مُثْله شده و معیوبی را که منقطع الاوّل و الآخر است، تحویل دهد. عقلی که دیگر حاصل تلاش خود را نقاب برگرفتن از چهره خلقت و فعلالله نمیداند، بلکه صرفاً به تبیین طبیعت مینشیند.
اما اگر به این نکته اساسی و مهم توجّه شود که عقل در برابر نقل است نه در برابر دین و همان خداوندی که ادله نقلی را منبع معرفت دینی قرار داده، عقل را نیز حجت شرعی و منبع شناخت دین و رهاورد آن قرار داده است، در این صورت در موارد ناسازگاری مفاد یک دلیل نقلی با یک معرفت علمی یا فلسفی باید از تعارض علم یا فلسفه و نقل سخن راند؛ نه آنکه آن را شاهدی بر تعارض علم یا فلسفه و دین قلمداد کرد.
اگر عقل در کنار نقل در درون هندسه معرفت دینی جای گرفت، سخن گفتن از تعارض علم و عقل با دین به همان اندازه نامأنوس و نابجاست که سخن گفتن از تعارض نقل و دین. نقل هرگز با دین معارض نمیشود، زیرا نقل خود منبع شناخت دین است. به همین ترتیب عقل (به معنای وسیع آن) ناسازگار و معارض با دین نمیگردد، زیرا حجت شرعی و منبع شناخت دین است.
البته کاملاً طبیعی است که در مواردی نقل با علم و ظاهر متن منقول با مقتضای دلیل عقل ناسازگار باشد، چنانکه گاه یک دلیل نقلی با دلیل نقلی دیگر معارض و ناسازگار میافتد. در این موارد به جای جنجال نابجا به نام تعارض علم و دین باید در فکر راه حلّ تعارض علم و نقل برآمد و مشاهده کرد که کدام یک از این دو حجت، قویتر است یا اگر راهی برای جمع میان هر دو باشد به وجهی میان آنها سازگاری برقرار کرد.
[1] ـ سوره حدید، آیه 3
منبع: منزلت عقل در هندسه معرفت دینی صفحه 110
- ۹۴/۰۷/۱۲