من شوخی نیستم...! (بخش سوم)
ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!
اون دلیل می تونه این باشه که، ...
مطالعه بخش سوم با رفتن به
جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!
حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!
یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.
من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.
خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.
فصل سوّم: نفخ صور
خداوند متعال فرموده است:وَیَوْمَ یُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ(65).
وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فیهِ اُخْرى فَاِذاهُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ(66).
بنابراین، دو نفخه وجود دارد: نفخه اول براى میراندن و نفخه دوّم براى زنده ساختن. در آیات، چیزى که با آن بتوان «صور» را از لحاظ لفظى تفسیر نمود، نیامده است. امّا معناى لغوى آن یعنى «شاخ» و گاهى نیز آن را سوراخ مىکردهاند و در آن مىدمیدهاند (همانند شیپور).
راجع به نفخه اوّل، تنها در دو آیه از سورههاى «نمل» و «زمر» صحبت به میان آمده است، لکن در مواضع مختلف قرآن، از آن به «صیحه»، «زجره»، «صاخه» (صیحه شدید) و «نقر» تعبیر گشته است:
اِنْ کانَتْ اِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً فَاِذاهُمْ جَمیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ(67).
فَاِنَّما هِىَ زَجْرَةٌ * واحِدَةٌ فَاِذاهُمْ بِالسَّاهِرَةِ(68).
فَاِذا جائَتِ الصَّاخَّةُ یَوْمَ یَفِرُّالْمَرْءُ مِنْ اَخیهِ(69).
فَاِذا نُقِرَ فِى النَّاقُورِ * فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسیرٌ * عَلَى الْکافِرین غَیْرُ یَسیرٍ(70).
و نیز فرموده است:وَاسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَّکانٍ قَریبٍ * یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُروُجِ(71).
از اینجا مىتوان فهمید که حکایت «صور» و دو «نفخهاش»، حکایت همان شیپورى است که در لشکرها براى کارزار به کار مىبردهاند: بار اوّل در «صور» دمیده مىشود که «ساکت شوید!» و «براى حرکت آماده گردید!» و سپس براى بار دوّم در «صور» دمیده مىشود که «برخیزید! حمله!».
بنابراین، «صور» حقیقتى است موجود که داراى دوگونه صیحه است: صیحه میراننده و صیحه زنده کننده.
اگرچه براى کلمه «صیحه» در قرآن، تفسیر کاملى وجود ندارد لکن در دوازده مورد یا بیشتر به همین لفظ آمده است و بنابراین، ناچار «صیحه» باید داراى معنایى حقیقى و اصیل باشد.
خداوند از آن به «نداء» نیز تعبیر فرموده و این واضح است که «نداء» نمىتواند بىمعنا باشد.
از آنجایى که خداوند مردم را به «شنیدن صیحه» وصف نموده و این نیز مسلّم است که تنها موجود زنده شنوایى دارد و با توجّه به این که خود خداوند خبر به«صَعْق» آنان داده است، مىفهمیم که حیات و وجود آنان عین استماع و شنیدن صیحه است، چه شنیدن «صیحه زنده سازنده» بعد از وصف ایشان به زندگى، امرى غیرمعقول است. بنابراین، صیحه و یا نفخه چیزى جز کلمهاى الهى نیست که آنان را مىمیراند و زنده مىسازد، خداوند خود فرموده:
هُوَالَّذى یُحْیى وَیُمیتُ فَاِذا قَضى اَمْراً فَاِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ(72) نتیجتاً دو نفخه مزبور، دو کلمه الهى هستند: کلمهاى میراننده و کلمهاى زنده سازنده.
نکته قابل توجّه این است که خداوند در مورد میراندن، لفظ «صَعْق» رابه کار برده نه «موت»، شاید از این باب باشد که «موت» لفظى است که بر خروج روح از بدن اطلاق مىگردد، در حالى که حکم نفخ، همه موجودات آسمان و زمین، از جمله ملائکه و ارواح را نیز شامل مىگردد.
و در این سخن خدا:لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ اِلاَّ الْمَوْتَةَ اْلاُولى(73) که در وصف اهل بهشت است، تلمیحى به همین مطلب مىتوان یافت.
بله در جایى خداوند لفظ «موت» را بر همان «صعقه» اطلاق نموده است و آن هنگامى است که به عنوان حکایت از جانب دوزخیان، مىفرماید:رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَیْنِ وَاَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبیلٍ(74) البته با این قید که مراد از «دوبار»، «تکرار» و یا «تغلیب» نباشد.
خداوند فرموده است:وَمِنْ وَراءِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى یَوْمٍ یُبْعَثُونَ که بر طبق آن حکم برزخ شامل حالِ همه مىگردد. بنابراین، مراد از «من فى الارض» که در دو آیه «فزع» و «صعقه» آمده بود، کسانى نیست که در قید حیاتند و قبل از برزخ، بر روى زمین به زندگى خود ادامه مىدهند، بلکه مراد کسانى است که خداوند در مورد آنها فرموده است:
یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الُْمجْرِمُونَ مالَبِثُوا غَیْرَ ساعَةٍ کَذلِکَ کانُوا یُؤْفَکُونَ * وَقالَ الَّذینَ اُوتُواالْعِلْمَ وَالاْیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى کِتابِاللَّهِ اِلى یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ(75).
و:کَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنینَ * قالُوا لَبِثْنا یَوْماً اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادّین قالَ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاَّ قَلیلاً لَوْ اَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ(76).
و:اِنَّ الَّذین کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوابُ السَّماءِ وَلا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ(77).
تا آنجا که بَیْنَهُما حِجابٌ(78).بنابراین، اینان «اهل زمینند» اگرچه به برزخ وارد شده باشند.
و اما مراد از «من فىالسموات» ملائکه و ارواح سعداست چه خداوند مىفرماید:وَفِى السَّمآءِ رِزْقُکُمْ وَما تُوعَدُونَ(79).
و:لَکُمْ میعادُ یَوْمٍ(80).
و:وَعَدَاللَّهُ الَّذینَ امَنُوا وَعَمِلُواالصَّالِحاتِ(81).
و:اَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ.
و:اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ.
و:یَرْفَعُ اللَّهُ الَّذین آمنُوا.
و:تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ اِلَیْهِ(82) و دیگر آیات.
بنابراین، آیاتى که دال بر وقوع «صیحه» بر اهل زمین و فنا و نابودى آن است، همگى حمل بر درهم پیچیده شدن نشأه دنیا و نابودى آن و اهلش مىشود، همانند این سخن خدا:
ما یَنْظُرُونَ اِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً تأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ * فَلا یَسْتَطیعُونَ تَوْصِیَةً وَلا اِلى اَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ(83).
ویا:کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ(84) .
نتیجه این که: ابتدا، صیحهاى خواهد بود که بدان، بساط دنیا درهم پیچیده خواهد شد و اهل آن فانى خواهند گشت و سپس نفخى که بدان تمامى اهل برزخ درمىگذرند و بعد نیز نفخى دیگر که بدان قیامت برپا مىگردد و مردم برانگیخته مىشوند.
بله یک نکته هست و آن این که دو عبارت:ما خَلَقَاللَّهُ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَیْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمًّى(85)،
و:اَجَلٍ مُسَمًّى عِنْدَهُ همه موجودات را زیر پوشش «اجل» آورده است و بنابراین، هیچ مرگى خود به خودى صورت نمىگیرد و حتى صیحه و نفخ نیز موجب مرگ نمىگردند مگر این که اجل فرا رسیده باشد.
کسانى که از حکم نفخ صور، استثنا شده اند
و اما راجع به عبارت:اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ که در هردو آیه نفخ آمده بود (باید گفت): استثنایى که در آیه:یَوْمَ یُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ وجود دارد، آیات بعدى آن را تفسیر مىنماید:مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْها وَهُمْ مِنْ فَزَع یَوْمَئِذٍ امِنُونَ * وَمَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوْهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْرَوْنَ اِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(86).
البته مراد از «حسنه» به قرینه لفظ «أمن» و نیز به قرینه اینکه در مقابل «سیئه» و وعید بر آن، واقع شده است، «حسنه مطلق» است (نه مشوب به سیّئه) و بنابراین، اگر در عمل شخصى حسنه و سیئه به هم آمیخته باشد به علت وجود سیئه از «فزع» در امان نخواهد بود، لذا شخصى از «فزع» در امان است که ذاتش پاک و اعمالش از بدیها پیراسته باشد.
خداوند متعال گاهگاهى، اعمال بد را «خبائث» شمرده و فرموده است:
وَیَجْعَلَ الْخَبیثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمیعاً فَیَجْعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ(87).
و نیز:الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَالطَّیّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ(88).
همچنین خداوند، کفر و نفاق و شرک را در زمره پلیدیها و ناپاکیها خوانده است و فرموده:وَاَمَّا الَّذین فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً اِلى رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ کافِرُونَ(89).
و:اِنَما الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ(90). و بعضى از مراتب ایمان را شرک شمرده است:وَما یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلاَّ وَهُمْ مُشْرِکُونَ(91).
بنابراین، کسى ذاتش از شرک پیراسته است که ایمان به غیرخدا نداشته باشد و به کسى جز اوآرامش نیابد یعنى هیچ شریکى براى خداوند نبیند، نه در وجودش، نه در صفاتش و نه در افعالش هیچیک. این همان ولایت است و این سخن خدا نیز بدان برمىگردد:الَّذین تَتَوَفیَّهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یعنى به سبب ولایت، ذاتاً پیراستهاند، یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ(92) که مراد از «سلام» همان «امن» است.
بنابراین، از توجیهى که به عمل آوردیم ظاهر مىگردد که «حسنه» همان «ولایت» است و آیه ذیل نیز به همین مطلب مشعر است:قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاَّالْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَمْن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فیها حُسْناً اِنَاللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ(93).
در تفسیر قمى در مورد:مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْها از قول حضرت (علیه السلام) آمده است:«به خدا قسم! «حسنه» همان ولایت امیرالمؤمنین است و «سیئه» همان پیروى از دشمنان او».
و در کافى از حضرت صادق (علیه السلام) و ایشان هم از پدرش از امیرالمؤمنین نقل شده است:
«حسنه همانا معرفت ولایت و حبّ ما اهلبیت است و سیئه انکار ولایت و بغض نسبت به ما اهلبیت. سپس حضرت آیه مزبور را تلاوت نمود».
از آنچه گذشت وضع آیه دیگر نیز روشن مىگردد:وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فیهِ اُخْرى فَاِذاهُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ(94). آن طور که از ظاهر آیه پیداست، همان کسانى که از نفخه اول «صعق» مىنمایند، هم آنان «قیام» نیز مىکنند، روزى که همه مردم براى خداى جهانیان قیام مىنمایند.
و به دلیل آیه:اِنْ کانَتْ اِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً فَاِذاهُمْ جَمیعٌ لَّدَیْنا مُحْضَرُونَ(95)هم اینان هستند که نزد خداوند احضار مىگردند. خداوند بندگان مخلص خویش را از این احضار شوندگان، استثنا مىنماید هنگامى که مىفرماید:فَاِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ اِلاَّ عِبادَهُ الُْمخْلَصینَ(96).
سپس این بندگان مخلص خویش را، از قول ابلیس که طرد شده بود، چنین مىشناساند:فَبِعِزَّتِکَ لَاُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعیَن * اِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصینَ(97) .
و بدین وسیله خداوند روشن مىسازد که شیطان را نسبت به آنان، راهى نیست و اغواى او در این بندگان مخلص، تحقق نمىیابد. اصلاً اغواى شیطان به صورت «وعده» است:
وَقال الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِىَ اْلاَمْرُ اِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَالْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَاَخْلَفْتُکُمْ تا آنجا که:... فَلا تَلُومُونى وَلُومُوا اَنْفُسَکُمْ ما اَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَما اَنْتُمْ بِمُصْرِخِىَّ اِنّى کَفَرْتُ بِما اَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ(98).
همانطور که ملاحظه مىکنید، شیطان چنین استنتاج کرده است که سرزنش گمراهان به خودشان باید برگردد و گناه آنان ریشه در شرکشان دارد و به مقتضاى شقاوت ذاتى خویش، ظالمند و ظالمین را نیز عذابى دردناک است.
بنابراین، مخلصین همانا کسانى هستند که ذاتاً از شرک، پاک و پیراستهاند و براى غیر خدا وجودى نمىبینند و نام و نشانى جز براى او نمىیابند. نه اختیار نفع خویش را دارند و نه ضرر، نه مرگ و نه حیات. این همان ولایت است.
بارى تنها اولیاءاللَّه هستند که از حکم صعقه و فزع استثنا مىگردند و در حالى که همه کسانى که در زمین و آسمانند، با نفخه در مىگذرند، آنان به حیات خود ادامه مىدهند. خداوند سبحان فرموده است:یَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ کَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ(99) و وَالسَّمواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ.
پس بیان نموده که در آن زمان، آسمانها با همه کسانى که در آنند، اجلشان فرا خواهد رسید و درهم خواهند پیچید. با چنین بیانى آشکار مىگردد مخلصینى که استثنا شده بودند در آسمانها نیستند، بلکه جایگاهشان در وراى آسمانها و زمین است و با این حال جزئى از همه هستند. خدا مىفرماید:... کُلُّ شَىْءٍ هالِکٌ اِلاَّ وَجْهَهُ(100)
بنابراین، آنان از همین «وجه» هستند. و نیز فرموده:... فَاَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجُهاللَّهِ(101).
بنابراین، به واسطه احاطه خداوند بر این عالم، آنان نیز بر این عالم محیطاند.
خداوند در آیه دیگرى، پس از اینکه بیان مىدارد اهل بهشت در آسمانند و اهل آتش در آتش، همین مطلب را به نحو دیگرى روشن مىسازد:وَبَیْنَهُما حِجابٌ وَعَلَى اْلاَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ(102). در محل دیگرى بحث این مطلب خواهد آمد.
از همینجا آشکار مىگردد که مخلصین مذکور، از شداید و اهوال و دیگر امورى که در بین دو نفخه واقع مىگردد، در امان و آسایش هستند:فَاذا نُفِخَ فِى الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ * وَحُمِلَتِ اْلاَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُکَّتادَکَّةً واحِدَةً * فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ(103). «دک» یعنى خُرد شدن و هنگامى که مىگویى:«دککت الشىء» یعنى آن را خُرد ساخته و با زمین یکسان نمودهاى.
خداوند مىفرماید:یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ(104).
و:یَوْمَ تَرْجُفُ اْلاَرْضُ وَالْجِبالُ وَکانَتِ الْجِبالُ کَثیباً مهَّیلاً(105).
و:... اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظیمٌ * یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَى النَّاسَ سُکارى وَماهُمْ بِسُکارى وَلکِنَّ عَذابَاللَّهِ شَدیدٌ(106).
و:وَاِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ(107).
و:وَتَکُونَ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ(108).
و:فِاذا بَرِقَ الْبَصَرُ * وَخَسَفَ الْقَمَرُ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ(109).
و:وَاِذَاالشَّمْسُ کُوِّرَتْ(110).
و:وَاِذَاالْکَواکِبُ اِنْتَشَرَتْ(111).
و:وَاِذَاالْعِشارُ عُطِّلَتْ(112).
و:وَاِذَاالْبِحارُ سُجِّرَتْ(113).
ظاهر این آیات تا حد زیادى بر مقدمات «ساعت» و «قیامت» و نابودى دنیا و هلاکت ساکنین آن، منطبق است.
معناى اینکه قیامت بعد از دنیاست
نکته اى که در این جا باید بدان توجه کرد این است که همین (نابودى دنیا قبل از قیامت) به ما اجازه خواهد داد تا قیامت را «بعد از دنیا» بدانیم؛ همانگونه که «مرگ» به ما اجازه مىدهد تا برزخ را «بعد از دنیا» بدانیم و الاّ همانطور که عالم مثال محیط بر عالم ماده یعنى دنیاست، «نشأه بعث» نیز طبق برهان، محیط بر دنیا و برزخ خواهد بود.
حتى با چشمپوشى از مسأله احاطه، خودِ درهم پیچیده شدن بساط زمان و از میان رفتن حرکات در فاصله بین دونشأه مذکور، موجب باطل گشتن نسبت زمانى خواهد بود که با آن «بعد» و «قبل» نیز دیگر وجود نخواهد داشت.
آیاتى که بر احوال قیامت دلالت می کند
آیاتى وجود دارد که در سیاق، خیلى شبیه به آیاتى هستند که کمى قبل گذشت، لیکن گونهاى دیگر از معنا را مىرسانند مثلاً:وَسُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً(114) این واضح است که حرکت کوهها و پراکنده گشتن آن همچون سنگهاى ریزه و متلاشى گشتنش تا آنجا که به صورت پنبههاى زده شده درآید، هیچکدام موجب «سراب گشتن» نمىشوند.
نیز خداوند فرموده است:وَتَرى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَاللَّهِ الَّذى اَتْقَنَ کُلَّ شَىْءٍ(115) این «دیدن» (ترى) یا در زمان خطاب، وقوع مىیابد و یا در زمان «نفخ»، همانطور که واقع شدن این آیه بعد از آیه نفخ، آن (احتمال دوم) را تأیید مىکند. و بنابراین، آیه فوق منطبق با همان زلزله «ساعت» مىگردد که:تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَىَ النَّاسَ سُکارى.
البته چیزى که هست، این چنین معنایى با عبارت:تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ سازگار نیست، چه عبارت اخیر مىرساند که کوهها به همان کیفیات ظاهرى خود مانند عظمت و ابهت و استوارى، باقى مىمانند اگرچه در واقع غیر مستقر و متحرکند. و عبارت:صُنْعَاللَّهِ الَّذى اَتْقَنَ کُلَّ شَىْءٍ نیز به همین مطلب دلالت مىکند، چه معناى آن نمىتواند با فناى کوهها و اندکاک آنها سازگار باشد بلکه مىرساند کوهها ذاتاً فساد ناپذیرند و اندکاک آنها به این آسانیها انجام نمىگیرند.
بنابراین، حرکت کوهها، حرکتى است که با استحکام بنیان آنها و پابرجایى وجودشان منافاتى ندارد و بنابراین، اندکاک آنها به گونهاى است که در همان حال استحکامشان انجام مىگیرد و نتیجتاً سراب بودن کوهها مىتواند با بقاى وجود و اتقان صنعشان سازگار باشد.